در آغوش شیطان

"در آغوش شیطان"

---

Chapter: 1
Part: 11

ویو ته وون

امشب هم مثل شب‌های دیگه، لیوان شراب توی دستم بود. می کیونگ روبه‌روی من نشسته بود، کتابی قدیمی رو ورق می‌زد. سکوت بینمون مثل پرده‌ای سنگین افتاده بود.

ته وون: ملکه...
می کیونگ: جانم. (سرد)

ته وون: جونکوک این چند وقت نرفته شکار، هوم؟
می کیونگ: خب...
ته وون: خب چیه؟ نباید بره!!!
می کیونگ: آره، ولی دیگه جنگلی زیر نظر نداره.
ته وون: اها... خب... اهاا ببین، یه جنگل می‌شناسم. می‌تونه بره اونجا.
می کیونگ: اهوم... خوبه. (سرد)

ته وون: آلفِرونااا! (کمی بلند)

الفرونا اومد پیشم. همون خدمت‌کار چند سالمون. اوفف...

الفرونا: بله ارباب ته وون.
ته وون: به جونکوک بگو بیاد دفترم.
الفرونا: چشم.

رفت از پیشمون.

ته وون: ملکه قلبم، من می‌رم دفترم.
می کیونگ: اهوم.

رفتم سمت دفترم...

---

ویو جونکوک

نشسته بودم رو مبل. اوفف... چقدر حوصله‌م سر رفته. دلم خون می‌خواد، ولی کسی رو ندارم که شکار کنم. اوفف...

سرمو دادم به عقب. که در زدن.

با دستم اشاره کردم، در باز شد. دیدم الفرونا.

جونکوک: بیا داخل. (سرد)

الفرونا اومد تو.

الفرونا: ارباب جونکوک، ارباب ته وون کارتون داره. گفت برین دفترشون.

جونکوک: باشه... حالا گمشو بیرون! (کمی داد)

رفت بیرون. با دستم اشاره کردم، در بسته شد.

اوقفف... دوباره این چی می‌گه؟ برم ببینم.

بلند شدم، رفتم سمت دفترش...
دیدگاه ها (۰)

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 12ویو جونکوکرفتم سمت دف...

#چندپارتی#تهونگ #درخواستیPOV:وقتی بابات کل خانواده ی تهونگ ر...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 10شب بود. عمارت ساکت‌تر...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 9روزالین هیچ‌وقت توی شه...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 24ویو جیمینجیمین: جونکو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط