★سختی★
★سختی★
پارت ۲۸...
+ولم کن
صداش آروم بود و تهیونگ از لرزشش میتونست بغضشو تشخص بده ولی تنها کاری کرد تنگ کرد حلقه دستاشو دور کمر باریک جونگکوک تنگ تر کرد.
نمیدونست این حس یه آلفا به امگاشه یا فقط تحت تاثیر لرزش اون بدن سفید قرار گرفته.
فقط میدونست دلش میخواد همه چیز رو براش توضیح بده.
میخواست نشون بده که مراقبشه برای همین با لحنی که دیگه عصبانیت و تهدیدی توش نبود به حرف اومد.
_میدونی جونگکوک! یه چیز رو یاد بگیر...آدمای اطرافتو بشناس اون چیزی که میخوان رو بهشون بده.
کمی مکث کرد و بوسه ای زیر گوش جونگکوک زد و از جمع شدن اون ناحیه نیشخند زد ولی باز به حرفش ادامه داد.
_درسته ، اون چیزی رو بده که اونا میخوان...اونا اومده بودن تا یه نقطه ضعف از من پیدا کنن.
میتونست به راحتی حس کنه که توجه پسر توی بغلش رو جمع کرده.
_اونا تو رو پیدا کردن...تو قراره نقطه ضعف من باشی! و میدونی چیه؟ اگه من خودم یه قانون شکنی رو بهشون نشون نمیدادم خودشون پیداش میکردن...میفهمیدن که تو به هیچ فرقه ای تعلق نداری.
جونگکوک بالاخره به سمتش برگشت ولی تهیونگ همچنان ادامه داد.
_اینجوری تو فقط یه امگای قانون شکنی که پیش آلفاشه نه یه موجود خطرناک.
با قسمت آخر حرفش یه قطره اشک سرکش از چشم پسر کوچیکتر پایین ریخت و اینبار حتی تهیونگ جلوشو نگرفت.
_گریه کن جونگکوک...گریه کن چون دیگه قرار نیست این اجازه رو بهت بدم!
با تموم شدن حرفش لباشو به لبای نیم باز و سرخ جونگکوک رسوند و خیلی نرم بوسید و بلافاصله ازش فاصله گرفت و از اتاق خارج شد.
ادامه دارد...
پارت ۲۸...
+ولم کن
صداش آروم بود و تهیونگ از لرزشش میتونست بغضشو تشخص بده ولی تنها کاری کرد تنگ کرد حلقه دستاشو دور کمر باریک جونگکوک تنگ تر کرد.
نمیدونست این حس یه آلفا به امگاشه یا فقط تحت تاثیر لرزش اون بدن سفید قرار گرفته.
فقط میدونست دلش میخواد همه چیز رو براش توضیح بده.
میخواست نشون بده که مراقبشه برای همین با لحنی که دیگه عصبانیت و تهدیدی توش نبود به حرف اومد.
_میدونی جونگکوک! یه چیز رو یاد بگیر...آدمای اطرافتو بشناس اون چیزی که میخوان رو بهشون بده.
کمی مکث کرد و بوسه ای زیر گوش جونگکوک زد و از جمع شدن اون ناحیه نیشخند زد ولی باز به حرفش ادامه داد.
_درسته ، اون چیزی رو بده که اونا میخوان...اونا اومده بودن تا یه نقطه ضعف از من پیدا کنن.
میتونست به راحتی حس کنه که توجه پسر توی بغلش رو جمع کرده.
_اونا تو رو پیدا کردن...تو قراره نقطه ضعف من باشی! و میدونی چیه؟ اگه من خودم یه قانون شکنی رو بهشون نشون نمیدادم خودشون پیداش میکردن...میفهمیدن که تو به هیچ فرقه ای تعلق نداری.
جونگکوک بالاخره به سمتش برگشت ولی تهیونگ همچنان ادامه داد.
_اینجوری تو فقط یه امگای قانون شکنی که پیش آلفاشه نه یه موجود خطرناک.
با قسمت آخر حرفش یه قطره اشک سرکش از چشم پسر کوچیکتر پایین ریخت و اینبار حتی تهیونگ جلوشو نگرفت.
_گریه کن جونگکوک...گریه کن چون دیگه قرار نیست این اجازه رو بهت بدم!
با تموم شدن حرفش لباشو به لبای نیم باز و سرخ جونگکوک رسوند و خیلی نرم بوسید و بلافاصله ازش فاصله گرفت و از اتاق خارج شد.
ادامه دارد...
۱.۹k
۰۴ آذر ۱۴۰۳