دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا « عقل » طلب می کردم
« عشق » اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!
[فاضل نظری]
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا « عقل » طلب می کردم
« عشق » اما خبر از گوشه ی محراب گرفت
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!
[فاضل نظری]
۸.۳k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.