می گویند آلفرد هیچکاک،
میگویند آلفرد هیچکاک،
در حال رانندگی بود، ناگهان از پنجره ماشین به بیرون اشاره کرد و گفت: «این ترسناکترین منظرهایست که تا حالا دیدهام» و امتداد اشاره او، کشیشی بود که دست بر شانه پسرک خردسالی نهاده بود و با او صحبت میکرد.
.
هیچکاک از پنجره ماشین به بیرون خم شد و فریاد زد: « فرار کن پسر جان! زندگیات را نجات بده».
.
از مراد و مرید بازی و نوچه پروری و عرفونی! بازی آنها که ادای انسان کامل را در میآورند خندهام میگیرد. فکر میکنم دیگر دانای کل وجود ندارد، اینکه یک نفر بگوید آهای خلایق! از پی من بیایید! برای خوشبختی از این سو میرویم!
.
دانای کامل وجود ندارد. همه ما اندکی میدانیم و انبوهی نمیدانیم. داناترین ما الان حضرت گوگل است که جواب هر سوالی را فروتنانه میدهد. بیمنت. بی قر و قمیش و "ما اینیم دیگه" گفتنهای معمول بین انسانها!
.
چشم بسته دنبال هیچکس نیفتیم. دربست هیچکس را قبول نکنیم. امام زاده نسازیم از آدمها. هاله نور آویزان نکنیم دور سردیگران. اجازه بدهیم انسان بمانند. آدمیزاد. با خطاهای کوچک. با مهربانیهای کوچک. مثل خودمان. هیچکس را از سیاستمدار گرفته تا کارگردان و شاعر آنقدر بزرگ و مقدس نکنیم که مسخاش شویم. وحشت کنیم از هیبتاش. از لبخند زدن به او.
.
اصلاً لذت زندگی در دوشادوش کنار هم رفتن است. شانه به شانه. برای اینکه وقتی خوشحالیم در چشم هم خیره شویم، لبخند بزنیم. وقتی نفسمان بُرید از گوشه چشم هم را نگاه کنیم، از هم شوق بگیریم برای ادامه دادن. آدمهایی که پشت کسی راه میافتند چشمهای هم را نمیبینند.
.
اگر یک نفر گفت: "دنبال من بیایید و من مراد و استاد هستم". همین که یک قدم جلو رفت و به شما پشت کرد، فرار کنید و زندگیتان را نجات بدهید!
.
اگر کسانی به شما گفتند: "ای استاد! شما جلوتر بروید تا ما مریدان باشیم و پشت سرتان بیاییم". یک قدم جلو بگذارید. فرار کنید و زندگیتان را نجات بدهید.
.
ما در زندگی و در همین دنیای مجازی "کنار هم" کاملتر میشویم. برای من هیچکس شاگرد نیست. هیچکس فالوئر و دنبالهرو نیست. ما از هم یاد میگیریم. کنار هم آدمهای بهتری میشویم. شانه به شانه هم. نه پشت سر هم!... این چیزی است که هر روز تمرین میکنم.
.
در حال رانندگی بود، ناگهان از پنجره ماشین به بیرون اشاره کرد و گفت: «این ترسناکترین منظرهایست که تا حالا دیدهام» و امتداد اشاره او، کشیشی بود که دست بر شانه پسرک خردسالی نهاده بود و با او صحبت میکرد.
.
هیچکاک از پنجره ماشین به بیرون خم شد و فریاد زد: « فرار کن پسر جان! زندگیات را نجات بده».
.
از مراد و مرید بازی و نوچه پروری و عرفونی! بازی آنها که ادای انسان کامل را در میآورند خندهام میگیرد. فکر میکنم دیگر دانای کل وجود ندارد، اینکه یک نفر بگوید آهای خلایق! از پی من بیایید! برای خوشبختی از این سو میرویم!
.
دانای کامل وجود ندارد. همه ما اندکی میدانیم و انبوهی نمیدانیم. داناترین ما الان حضرت گوگل است که جواب هر سوالی را فروتنانه میدهد. بیمنت. بی قر و قمیش و "ما اینیم دیگه" گفتنهای معمول بین انسانها!
.
چشم بسته دنبال هیچکس نیفتیم. دربست هیچکس را قبول نکنیم. امام زاده نسازیم از آدمها. هاله نور آویزان نکنیم دور سردیگران. اجازه بدهیم انسان بمانند. آدمیزاد. با خطاهای کوچک. با مهربانیهای کوچک. مثل خودمان. هیچکس را از سیاستمدار گرفته تا کارگردان و شاعر آنقدر بزرگ و مقدس نکنیم که مسخاش شویم. وحشت کنیم از هیبتاش. از لبخند زدن به او.
.
اصلاً لذت زندگی در دوشادوش کنار هم رفتن است. شانه به شانه. برای اینکه وقتی خوشحالیم در چشم هم خیره شویم، لبخند بزنیم. وقتی نفسمان بُرید از گوشه چشم هم را نگاه کنیم، از هم شوق بگیریم برای ادامه دادن. آدمهایی که پشت کسی راه میافتند چشمهای هم را نمیبینند.
.
اگر یک نفر گفت: "دنبال من بیایید و من مراد و استاد هستم". همین که یک قدم جلو رفت و به شما پشت کرد، فرار کنید و زندگیتان را نجات بدهید!
.
اگر کسانی به شما گفتند: "ای استاد! شما جلوتر بروید تا ما مریدان باشیم و پشت سرتان بیاییم". یک قدم جلو بگذارید. فرار کنید و زندگیتان را نجات بدهید.
.
ما در زندگی و در همین دنیای مجازی "کنار هم" کاملتر میشویم. برای من هیچکس شاگرد نیست. هیچکس فالوئر و دنبالهرو نیست. ما از هم یاد میگیریم. کنار هم آدمهای بهتری میشویم. شانه به شانه هم. نه پشت سر هم!... این چیزی است که هر روز تمرین میکنم.
.
۳.۶k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.