یکی از پیروان سوین شاکو تعریف می کرد

یکی از پیروان "سوین شاکو" تعریف می کرد:
- پس از صرف ناهار معلم مدرسه ما یک خواب کوتاه بعد از ظهری می کرد.

ما بچه ها از او دلیل این کار را پرسیدیم. جوابمان داد:
- می روم به دنیای خوابها که به دانایان قدیم بپیوندم، همان کاری که کنفوسیوس می کرد.

هر وقت که کنفوسیوس به خواب می رفت خواب دانایان باستان را می دید و هنگام بیداری برای پیروانش نقل می کرد.

یک روز بسیار گرمی که ما به خواب رفته بودیم، استاد سر رسید و سرزنشمان کرد که چرا خوابیده ایم. ما در جواب به او گفتیم که به دنیای رویاها رفته بودیم تا مثل کنفوسیوس بزرگان عهد قدیم را ببینیم.

استاد از ما پرسید:
- خوب، دانایان باستان چه به شما گفتند؟

یکی از ما جواب داد:
- از آنها سوال کردیم که استاد ما هر روز بعد از ظهر به دیدن آنها می رود؟ جواب دادند که هرگز او را ندیده اند!
دیدگاه ها (۵)

هیچگاه از کسی که به شما اهمیت می‌دهد و دلتنگتان می‌شود غفلت ...

در یک میهمانی شلوغ و پر سر و صدا چیزی درون قلبم گفت: یادت ب...

جایی برای رفتن داشتن یعنی: خانه , کسی را برای عاشقی داشتن یع...

دست به دامن خدا که می‌شوم … چیزی آهسته درونم به صدا می‌آید ...

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط