رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
part4
ارسلان:نمیخاستم دیانا چیزی بگه چون اگه شایان میفهمید از دیانا هم انتقام میگرفت
باید خفش میکردم ای خدااا نباید از غرورم کم بشه ولی خاعک تو سرم مجبورم(دوزتان اینارو داخل دلش میگه)
(اغا روم نمیجه بگم😂)
نیکا:داشتم به این سه تا گوش میکردم
ارسلان: رفتم جلو و لبمو گذاشتم رو لب دیانا (عرررررررر)
شایان: هااانننن؟
نیکا: ای وای مادر جان
دیانا: گرمی لبای یکیو رو لبم حص کردم چشامو باز کردم دیدم ارسلانه (وات دا فازز)
ارباب ببخشید شما اسکولی؟
ارسلان: دیانا مگه من با تو توی رابطه نیستم بش بگو باور کنه خب
دیانا: اره من با ارباب تو رابطم
نیکا:ای وای ننه جان میشه عر برنم؟
شایان: خب دیانا خانم میگفتی
دیانا: چیزی نمیگفتم
شایان: خوبه پس فهمیدم کی هستی
ارسلان: وایی اینو نمیخاستم
شایان: ارسلان بابای دیانا از اولش دیانا رو سپرد به من
ارسلان: خب حالا نمیدمش چون ماله منه
شایان: اوکی دیانا خانم به بابات معلوم میکنم خانم کوچولو
ارسلان: به سلامت شایان
نیکا: ارباب الکی بود دیگه؟
ارسلان: نه کاملا واقعیه
دیانا:جانمممممم؟
نیکا: اها یعنی واقعیه که شما تو رابطه هستینننن
ارسلان: اره
دیانا: نیکا تو برو من با این مارمولک کار دارم
ارسلان : تو به من میگی مارمولک
دیانا: اره خب مارمولکی
ارسلان: دیانا بهتره فرار کنی چون گرفتمت قول نمیدم زنده بمونی
دیانا: مث اسب رفتم تو اتاق نیکا قایم شدم
ارسلان: رفتم دم در اتاق نیکا وایسادم تا دیانا بیاد بیرون و...
خب دیگه اینم از این امشب هم میزارم خنافز🤍💆🏻
part4
ارسلان:نمیخاستم دیانا چیزی بگه چون اگه شایان میفهمید از دیانا هم انتقام میگرفت
باید خفش میکردم ای خدااا نباید از غرورم کم بشه ولی خاعک تو سرم مجبورم(دوزتان اینارو داخل دلش میگه)
(اغا روم نمیجه بگم😂)
نیکا:داشتم به این سه تا گوش میکردم
ارسلان: رفتم جلو و لبمو گذاشتم رو لب دیانا (عرررررررر)
شایان: هااانننن؟
نیکا: ای وای مادر جان
دیانا: گرمی لبای یکیو رو لبم حص کردم چشامو باز کردم دیدم ارسلانه (وات دا فازز)
ارباب ببخشید شما اسکولی؟
ارسلان: دیانا مگه من با تو توی رابطه نیستم بش بگو باور کنه خب
دیانا: اره من با ارباب تو رابطم
نیکا:ای وای ننه جان میشه عر برنم؟
شایان: خب دیانا خانم میگفتی
دیانا: چیزی نمیگفتم
شایان: خوبه پس فهمیدم کی هستی
ارسلان: وایی اینو نمیخاستم
شایان: ارسلان بابای دیانا از اولش دیانا رو سپرد به من
ارسلان: خب حالا نمیدمش چون ماله منه
شایان: اوکی دیانا خانم به بابات معلوم میکنم خانم کوچولو
ارسلان: به سلامت شایان
نیکا: ارباب الکی بود دیگه؟
ارسلان: نه کاملا واقعیه
دیانا:جانمممممم؟
نیکا: اها یعنی واقعیه که شما تو رابطه هستینننن
ارسلان: اره
دیانا: نیکا تو برو من با این مارمولک کار دارم
ارسلان : تو به من میگی مارمولک
دیانا: اره خب مارمولکی
ارسلان: دیانا بهتره فرار کنی چون گرفتمت قول نمیدم زنده بمونی
دیانا: مث اسب رفتم تو اتاق نیکا قایم شدم
ارسلان: رفتم دم در اتاق نیکا وایسادم تا دیانا بیاد بیرون و...
خب دیگه اینم از این امشب هم میزارم خنافز🤍💆🏻
۱.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.