my mafia
my mafia
p.¹⁰
- بریم
بله
ویو ات
( رفتیم بیرون از عمارت سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم بعد چند دقیقه به مکان مورد نظر رسیدیم یه کافه شیک بود رفتیم داخل آقای پارک و بادیگاردش کنار یه میز بودن آقای پارک روی صندلی نشسته بود و بادیگاردش کنارش وایساده بود ماهم رفتیم سمت شون پارک مرد خوش چهره و خوش تیپی بود قبلا بار ها همو دیده بودیم تا من رو دید لبخند زد بعد یهو چهرش سرشار از تعجب شد و به جانگ کوک نگاه کرد )
[ علامت جیمین × ]
( با نگاهش به جیمین فهموند بعدن توضیح میده )
×( دوباره لبخند زد ) سلام خانوم جانگ
- سلام جناب پارک
× نیاز نیست باهام زیاد رسمی باشین لطفا جیمین صدام کنین
- ممنون شما هم منو ات صدا کنید ( لبخند )
وبو نویسنده
( شاید براتون سوال شد جیمین و کوک چه رابطه ای دارن خب جیمین و کوک دوستایی صمیمی ان از وقتی دبیرستان بودن باهم دوست بودن جیمین یه آدم میانگرا و منطقی هست شوخ اما به وقتش جدی و سرد مهربون )
× خب بهتره قرار داد رو امضا کنیم
- بله
×( کاغذ قرار داد رو بادیگاردش از کیف بیرون آورد و گذاشت جلو ات ) بفرما
- ممنون ( قرار داد رو با دقت خوند بعد امضا کرد )
× امیدوارم همکاری خوبی باهم داشته باشیم ( دستش رو جلو آورد )
- همچنین ( لبخند زد و دستش رو گرفت )
× خب ...........
(دیگه همون صحبتهای که بین تو شریک رد و بدل میشه)
•³⁰ دقیقه بعد•
ویو ات
( از آقای پارک خدافظی کردم و از اونجا خارج شدم و سوار ماشین شدم و رفتم شرکت تا ساعت ⁶ اونجا موندم و پرونده هارو چک کردم بعدش رفتم خونه لباسم رو عوض کردم و یه لباس راحتی پوشیدم و رو تخت نشستم به تاج تخت تکیه دادم " چرا من زندم ؟ چرا من هنوز دارم زندگی میکنم ؟ برای چی ؟ برای کی ؟ من که نه دوستی دارم نه دوست پسری حتی خانواده هم ندارم . فقط بابان که اونم ازم متنفره چرا زندگیم انقدر سخته چرا سختی تموم نمیشن و یکی پس از دیگری وارد زندگیم میشن چرا تا میخوام خوشحال باشم نمیتونم اینکه یه زندگی آروم و بدون دردسر و نگرانی داشته باشم خاسته زیادیه ؟ "
• ² ماه بعد •
..........................
.................................
..........................................
.....ادامه دارد.......
شرطا
like ¹²
coment ¹⁰
چون دیر گذاشتم شرطا راحته
p.¹⁰
- بریم
بله
ویو ات
( رفتیم بیرون از عمارت سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم بعد چند دقیقه به مکان مورد نظر رسیدیم یه کافه شیک بود رفتیم داخل آقای پارک و بادیگاردش کنار یه میز بودن آقای پارک روی صندلی نشسته بود و بادیگاردش کنارش وایساده بود ماهم رفتیم سمت شون پارک مرد خوش چهره و خوش تیپی بود قبلا بار ها همو دیده بودیم تا من رو دید لبخند زد بعد یهو چهرش سرشار از تعجب شد و به جانگ کوک نگاه کرد )
[ علامت جیمین × ]
( با نگاهش به جیمین فهموند بعدن توضیح میده )
×( دوباره لبخند زد ) سلام خانوم جانگ
- سلام جناب پارک
× نیاز نیست باهام زیاد رسمی باشین لطفا جیمین صدام کنین
- ممنون شما هم منو ات صدا کنید ( لبخند )
وبو نویسنده
( شاید براتون سوال شد جیمین و کوک چه رابطه ای دارن خب جیمین و کوک دوستایی صمیمی ان از وقتی دبیرستان بودن باهم دوست بودن جیمین یه آدم میانگرا و منطقی هست شوخ اما به وقتش جدی و سرد مهربون )
× خب بهتره قرار داد رو امضا کنیم
- بله
×( کاغذ قرار داد رو بادیگاردش از کیف بیرون آورد و گذاشت جلو ات ) بفرما
- ممنون ( قرار داد رو با دقت خوند بعد امضا کرد )
× امیدوارم همکاری خوبی باهم داشته باشیم ( دستش رو جلو آورد )
- همچنین ( لبخند زد و دستش رو گرفت )
× خب ...........
(دیگه همون صحبتهای که بین تو شریک رد و بدل میشه)
•³⁰ دقیقه بعد•
ویو ات
( از آقای پارک خدافظی کردم و از اونجا خارج شدم و سوار ماشین شدم و رفتم شرکت تا ساعت ⁶ اونجا موندم و پرونده هارو چک کردم بعدش رفتم خونه لباسم رو عوض کردم و یه لباس راحتی پوشیدم و رو تخت نشستم به تاج تخت تکیه دادم " چرا من زندم ؟ چرا من هنوز دارم زندگی میکنم ؟ برای چی ؟ برای کی ؟ من که نه دوستی دارم نه دوست پسری حتی خانواده هم ندارم . فقط بابان که اونم ازم متنفره چرا زندگیم انقدر سخته چرا سختی تموم نمیشن و یکی پس از دیگری وارد زندگیم میشن چرا تا میخوام خوشحال باشم نمیتونم اینکه یه زندگی آروم و بدون دردسر و نگرانی داشته باشم خاسته زیادیه ؟ "
• ² ماه بعد •
..........................
.................................
..........................................
.....ادامه دارد.......
شرطا
like ¹²
coment ¹⁰
چون دیر گذاشتم شرطا راحته
۶.۲k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.