وقتی به بچش بیشتر اهمیت میداد...
وقتی به بچش بیشتر اهمیت میداد...
درخواستی...
part (1) 🫂🖇👨👩👧
ا.ت/=داشتم به لینا بازی میکردم که در خونه باز شد
طبق معمول شوگا بود
بازم به من با بی محلی رفتار می کرد
ا.ت:سلام
شوگا:سلام*سرد*
ا.ت:خسته نباشی شام خوردی؟؟
شوگا:نه
ا.ت:لباساتو عوض کن شامو برات میکشم
شوگا:باش
شوگا رو به لینا:سلام عسل بابا چطوری؟؟انروز چیکارا کردی؟؟
ا.ت:وقتی میدیدم شوگا با لینا بهتر رفتار میکنه ناراحت میشدم .. چرا دروغ بگم حسودیم میشد اون لینا رو بیشتر از من دوست داشت و بیشتر به اون توجه میکرد
حرف هر روزش با من فقط در حد سلام خدافظ بود ولی با لینا خیلی بازی میکرد
شوگا:دختر خوشگلم*پیشنیشو چسبوند به پیشونی لینا مثلا داره بازی میکنه*
ا.ت:برو لباساتو عوض کن بیا
از شوگا جوابی نشنید
شوگا لینا رو گذاشت و رفت لباسشو عوض کنه
سر میز شام:/
شوگا:به لینا غذا دادی؟
ا.ت:عاره دادم
شوگا:خوبه
شوگا ویو:/
چون کارای شرکت زیاده همیشه اعصابم خورده نمیخوام حرف بزنم ولی بچه اعصاب خوردی نمیشناسه باید باهاش بازی کرد .. میدونم به ا.ت کم توجه میکنم ولی خداوکیلیحوصلشو ندارم
ا.ت:/صدای لینا درومد بدو بدو رفتم پیشش
ا.ت:دخترم چی شده؟چرا گریه میکنی؟؟
لینا:ب.ا.ب..ا
ا.ت:چی؟
لینا:بابا
ا.ت:تو حرف زدی ؟؟باورم نمیشه
ولی چرا اولین کلمه ای که گفتی باباعه مگه من همیشا پیشت نیستم *بغض*
شوگا از پشتش اومد:
شاید باباشو بیشتر دوست داره
ا.ت:ولی کیه که از صب تا شب باهاش بازی میکنه و نگه میداره؟
شوگا:حالا چ ربطی داره؟؟
ا.ت:هیچی ولش کن بیا بچتو بگیر از این به بعد هم خودت ازش مراقبت کن
ا.ت لینا رو داد به شوگا و خواست بره اتاق
شوگا:چته تو؟؟
ا.ت:هیچیم نیس
شوگا:پس چرا اینطوری میکنی*لحن بلند*
ا.ت:اصن منو دوست داری؟؟*بغض*من چیکارم توی این خونه ها؟؟ اصن چرا با من ازدواج کردی؟؟منو دوست داری؟؟با فقط بخاطر بچه باهام موندی؟؟
اگه بخاطر اینه چرا منتظری برو با کسی که دوسش داری بده بچتم اون نگه داره
شوگا:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:اگه نفهمم چی؟؟
...
پارت بعدی اینم فردا میزارم😁
درخواستی...
part (1) 🫂🖇👨👩👧
ا.ت/=داشتم به لینا بازی میکردم که در خونه باز شد
طبق معمول شوگا بود
بازم به من با بی محلی رفتار می کرد
ا.ت:سلام
شوگا:سلام*سرد*
ا.ت:خسته نباشی شام خوردی؟؟
شوگا:نه
ا.ت:لباساتو عوض کن شامو برات میکشم
شوگا:باش
شوگا رو به لینا:سلام عسل بابا چطوری؟؟انروز چیکارا کردی؟؟
ا.ت:وقتی میدیدم شوگا با لینا بهتر رفتار میکنه ناراحت میشدم .. چرا دروغ بگم حسودیم میشد اون لینا رو بیشتر از من دوست داشت و بیشتر به اون توجه میکرد
حرف هر روزش با من فقط در حد سلام خدافظ بود ولی با لینا خیلی بازی میکرد
شوگا:دختر خوشگلم*پیشنیشو چسبوند به پیشونی لینا مثلا داره بازی میکنه*
ا.ت:برو لباساتو عوض کن بیا
از شوگا جوابی نشنید
شوگا لینا رو گذاشت و رفت لباسشو عوض کنه
سر میز شام:/
شوگا:به لینا غذا دادی؟
ا.ت:عاره دادم
شوگا:خوبه
شوگا ویو:/
چون کارای شرکت زیاده همیشه اعصابم خورده نمیخوام حرف بزنم ولی بچه اعصاب خوردی نمیشناسه باید باهاش بازی کرد .. میدونم به ا.ت کم توجه میکنم ولی خداوکیلیحوصلشو ندارم
ا.ت:/صدای لینا درومد بدو بدو رفتم پیشش
ا.ت:دخترم چی شده؟چرا گریه میکنی؟؟
لینا:ب.ا.ب..ا
ا.ت:چی؟
لینا:بابا
ا.ت:تو حرف زدی ؟؟باورم نمیشه
ولی چرا اولین کلمه ای که گفتی باباعه مگه من همیشا پیشت نیستم *بغض*
شوگا از پشتش اومد:
شاید باباشو بیشتر دوست داره
ا.ت:ولی کیه که از صب تا شب باهاش بازی میکنه و نگه میداره؟
شوگا:حالا چ ربطی داره؟؟
ا.ت:هیچی ولش کن بیا بچتو بگیر از این به بعد هم خودت ازش مراقبت کن
ا.ت لینا رو داد به شوگا و خواست بره اتاق
شوگا:چته تو؟؟
ا.ت:هیچیم نیس
شوگا:پس چرا اینطوری میکنی*لحن بلند*
ا.ت:اصن منو دوست داری؟؟*بغض*من چیکارم توی این خونه ها؟؟ اصن چرا با من ازدواج کردی؟؟منو دوست داری؟؟با فقط بخاطر بچه باهام موندی؟؟
اگه بخاطر اینه چرا منتظری برو با کسی که دوسش داری بده بچتم اون نگه داره
شوگا:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:اگه نفهمم چی؟؟
...
پارت بعدی اینم فردا میزارم😁
۱۱۳.۰k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.