part (2) 🫂🖇👨👩👧
part (2) 🫂🖇👨👩👧
شوگا:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:اگه نفهمم چی؟؟
...
شوگا:همینی که هست میخوای برو نمیخوای هم نرو همینی که هست*داد*
ا.ت:باشه*گریه*میرم از این خونه کوفتی میرم
ا.ت کت و گوشیشو (مهمترین چیز) برداشت و از خونه زد بیرون
شوگا《
اعصابم خیلی خورد شده بود ا.ت خیلی رو اعصابم رژه میرفت وقتی بحثمون شد از خونه رفت بیرون باورم نمیشه واقعا رفت
از اولشم نمیخواستم باهاش این رفتارو داشته باشم ولی تقصیر خودش بود
دو ساعت بعد:/
ا.ت《 داشتم تو خیابون قدم میزدم و به بدبختیام فکر میکردم هع فک نمیکردم منو فقط بخاطر بچه بخواد
اشک چشام تمومی نداشت
دیگه نمیخواستم برگردن به اون خونه لعنتی ولی کجا باید میرفتم؟؟اگه میرفتم پیش مامان بابام ،بابام کله شوگا رو میکند
فقط ی داداشم میمونه که اسمش جیمینه فک کنم باید برم پیش اون.. اونم خیلی غیرتیه روم مثل بابام اگه بفهمه با شوگا بحثم شده ی بل بشویی راه میندازه که اونسرش ناپیدا ولی اروم تر از بابامه باید میرفتم پیش اون
زنگ زدم به جیمین:
ا.ت:الو داداش؟؟*صدای گرفته*
جیمین:سلام ا.ت خوبی؟؟
ا.ت:عاره ... میگم میتونم بیام پیش تو؟؟
جیمین:چیزی شده؟چرا صدات گرفتس؟؟
ا.ت:میام تعریف میکنم خونه ای؟؟
جیمین:عاره بیا
جیمین و شوگا با هم دوستای صمیمی بودن جیمین منو با شوگا اشنا کرد و به هم علاقه مند شدیم
شوگا《خیلی نگران ا.ت بودم خیلی از کارمپشیمون بودم که چرا باهاش بحث کردم .. من خیلی اونو دوست دارم نمیدونم چرا کنترلو از دست دادم
پرش زمانی به خونه جیمین:/
ا.ت: تمام ماجرا رو برای جیمین تعریف کرد .. گریش گرفته بود
ا.ت:دا..داشیییی
جیمینم بغلش کرد و گفت:
نگران نباش خودهم حسابشو میرسم*عصبی*
وقتی ا.ت اروم شد از بغل جیمین اومد بیرون
جیمین بلند شد که بره
ا.ت:کجا؟؟
جیمین:هیچ جا
ا.ت:پیش شوگا نرو ها دعوا میشه
جیمین:من دارم براش
ا.ت بلند شد رفت پیشش:توروخودا دعوا راه ننداز
جیمین:هوفففففف
ا.ت:قول بده
جیمین:نمیتونم
ا.ت:تا قول ندی نمیزارم بری
جیمین:اوکی اوکی دعوا نمیکنم فقط بزار برم
ا.ت:منم باهات میام
جیمین عصبی شد و گفت:
تو هیچ جا نمیای *بلند داد زد*
ا.ت《از دادی که سرم زد خیلی ترسیدم دیگه چیزی نگفتم و برگشتم سر جام نشستم .
جیمین:همینجا میمونی تا من بیام فهمیدی؟
ا.ت سرشو تکون داد
جیمین رفت
شوگا《 چهار ساعت از رفتن ا.ت میگزره لینا هی گریه میکرد به زور خوابوندمش منتظر ا.ت بودم اون حتما برمیگرده
با صدای زنگ در از افکارم درومدم فک کنم ا.ت باشه در و که باز کردم با چهره جیمین روبه رو شدم
شوگا:جیمین اینجا چیکار میکنی؟؟
جیمین:چرا با ا.ت دعوا کردی؟؟چرا از خونه بیرونش کردی؟؟*داد بلند*
شوگا:م..من
....
سلام تازه از جلسه امتحان اومدم
شوگا:حرف دهنتو بفهم
ا.ت:اگه نفهمم چی؟؟
...
شوگا:همینی که هست میخوای برو نمیخوای هم نرو همینی که هست*داد*
ا.ت:باشه*گریه*میرم از این خونه کوفتی میرم
ا.ت کت و گوشیشو (مهمترین چیز) برداشت و از خونه زد بیرون
شوگا《
اعصابم خیلی خورد شده بود ا.ت خیلی رو اعصابم رژه میرفت وقتی بحثمون شد از خونه رفت بیرون باورم نمیشه واقعا رفت
از اولشم نمیخواستم باهاش این رفتارو داشته باشم ولی تقصیر خودش بود
دو ساعت بعد:/
ا.ت《 داشتم تو خیابون قدم میزدم و به بدبختیام فکر میکردم هع فک نمیکردم منو فقط بخاطر بچه بخواد
اشک چشام تمومی نداشت
دیگه نمیخواستم برگردن به اون خونه لعنتی ولی کجا باید میرفتم؟؟اگه میرفتم پیش مامان بابام ،بابام کله شوگا رو میکند
فقط ی داداشم میمونه که اسمش جیمینه فک کنم باید برم پیش اون.. اونم خیلی غیرتیه روم مثل بابام اگه بفهمه با شوگا بحثم شده ی بل بشویی راه میندازه که اونسرش ناپیدا ولی اروم تر از بابامه باید میرفتم پیش اون
زنگ زدم به جیمین:
ا.ت:الو داداش؟؟*صدای گرفته*
جیمین:سلام ا.ت خوبی؟؟
ا.ت:عاره ... میگم میتونم بیام پیش تو؟؟
جیمین:چیزی شده؟چرا صدات گرفتس؟؟
ا.ت:میام تعریف میکنم خونه ای؟؟
جیمین:عاره بیا
جیمین و شوگا با هم دوستای صمیمی بودن جیمین منو با شوگا اشنا کرد و به هم علاقه مند شدیم
شوگا《خیلی نگران ا.ت بودم خیلی از کارمپشیمون بودم که چرا باهاش بحث کردم .. من خیلی اونو دوست دارم نمیدونم چرا کنترلو از دست دادم
پرش زمانی به خونه جیمین:/
ا.ت: تمام ماجرا رو برای جیمین تعریف کرد .. گریش گرفته بود
ا.ت:دا..داشیییی
جیمینم بغلش کرد و گفت:
نگران نباش خودهم حسابشو میرسم*عصبی*
وقتی ا.ت اروم شد از بغل جیمین اومد بیرون
جیمین بلند شد که بره
ا.ت:کجا؟؟
جیمین:هیچ جا
ا.ت:پیش شوگا نرو ها دعوا میشه
جیمین:من دارم براش
ا.ت بلند شد رفت پیشش:توروخودا دعوا راه ننداز
جیمین:هوفففففف
ا.ت:قول بده
جیمین:نمیتونم
ا.ت:تا قول ندی نمیزارم بری
جیمین:اوکی اوکی دعوا نمیکنم فقط بزار برم
ا.ت:منم باهات میام
جیمین عصبی شد و گفت:
تو هیچ جا نمیای *بلند داد زد*
ا.ت《از دادی که سرم زد خیلی ترسیدم دیگه چیزی نگفتم و برگشتم سر جام نشستم .
جیمین:همینجا میمونی تا من بیام فهمیدی؟
ا.ت سرشو تکون داد
جیمین رفت
شوگا《 چهار ساعت از رفتن ا.ت میگزره لینا هی گریه میکرد به زور خوابوندمش منتظر ا.ت بودم اون حتما برمیگرده
با صدای زنگ در از افکارم درومدم فک کنم ا.ت باشه در و که باز کردم با چهره جیمین روبه رو شدم
شوگا:جیمین اینجا چیکار میکنی؟؟
جیمین:چرا با ا.ت دعوا کردی؟؟چرا از خونه بیرونش کردی؟؟*داد بلند*
شوگا:م..من
....
سلام تازه از جلسه امتحان اومدم
۸۷.۶k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.