بازگشت تو پارت ٢۶
#بازگشت_تو #پارت_٢۶
قسمت اخر
اون شب بهترین شب عمرم بود همه با هم گفتیمو خندیدیم رو ب امیر علی گفتم
+چی شد سر از اونجا در اوردی ؟
-اون شب ک گفتم ک فرودگاه نمیریم ی نیم ساعت بعد زنگ خونه رو زدن رفتم جلو در دیدم شهرامه گفت میخوام باهات صحبت کنم منم گفتم حرفی ندارم باهاتیهو منو هول داد تو خونه یکی از دوستاشم اومد تو منو زدن و شهرام ی دستمال گرفت جلو دهنم و بی هوش شدم و چشمام ک باز شد دیدم تو کارخونه ام خلاصه شهرام گفت ک اگر ی ویس برات بفرستم ک بگم دوست ندارمو برو از زندگیم بیرونو پشیمون شدم ک بیام خواستگاریت منو ول میکنم منم نگفتم اونم منو میزد هی نگفتم اونم هی زد
یهو زد زیر خنده و ادامه داد
هی نگفتم اونم هی زد ..... هی نگفتم اونم هی زد
یهو ب چشمام خیره شد چشمام پر اشک بود گفت
-چرا چشمات پر اشکه نبینم اشکتو
+بمیرم الهی تو بخاطر من خیلی بلا سرت اومد دورت بگردم
-فدای ی تار موووت ب قول مازیار فلاحی تو فقط باش تموم کم و کسرش با من....
اون شب ب خوشی تموم شد و دیگ خانواده ها همدیگرو شناخته بودن و نیاز ب تحقیق نبود و قرار گزاشتن ک فردا برین واسه عقد
اون شب هم برای من شب خوشی بود هم برای نهال
برای من خوب بود چون تو ی شب هم خدا امیر علی و رو بهم برگردوند هم قرار عقدمون معلوم شد بازگشت امیر علی ب من برام ی معجزه بود....
برای نهال خوب بود چون احسان بهش گفت ک فردا صبح مامانش زنگ میزنه خونمون برای اجازه واسه فرداشب ک بیان خواستگاری دیگ همه چیز رو روال افتاده بود
شهرام هم پلیسا دستگیر کرده بودن و قبل از اینکه کار ب دادگاه بکشه خانواده امیر علی رضایت دادن
بابای امیر علی مدیریت شرکتو داد ب امیر علی و من ک قبلا منشی شون بودم اما حالا عرسشون شده بودم هم مدیر عامل شدم
خانم صادقی هم رفتارش عوض شده بود و ب چشم بدی ب امیر علی نگاه نمیکرد
اولش ک رفتم تو اون شرکت فکرشم نمیکردم ک پایان خوشی داشته باشه #maryam
نظرتونو در مورد رمان بگید ک چطور بود چ جاهایش خوب و چ جاهایش بد بود دوست داشتین چطور تموم شه و هر نظر و انتقاد دیگه ای ک داشتینو بگین....
قسمت اخر
اون شب بهترین شب عمرم بود همه با هم گفتیمو خندیدیم رو ب امیر علی گفتم
+چی شد سر از اونجا در اوردی ؟
-اون شب ک گفتم ک فرودگاه نمیریم ی نیم ساعت بعد زنگ خونه رو زدن رفتم جلو در دیدم شهرامه گفت میخوام باهات صحبت کنم منم گفتم حرفی ندارم باهاتیهو منو هول داد تو خونه یکی از دوستاشم اومد تو منو زدن و شهرام ی دستمال گرفت جلو دهنم و بی هوش شدم و چشمام ک باز شد دیدم تو کارخونه ام خلاصه شهرام گفت ک اگر ی ویس برات بفرستم ک بگم دوست ندارمو برو از زندگیم بیرونو پشیمون شدم ک بیام خواستگاریت منو ول میکنم منم نگفتم اونم منو میزد هی نگفتم اونم هی زد
یهو زد زیر خنده و ادامه داد
هی نگفتم اونم هی زد ..... هی نگفتم اونم هی زد
یهو ب چشمام خیره شد چشمام پر اشک بود گفت
-چرا چشمات پر اشکه نبینم اشکتو
+بمیرم الهی تو بخاطر من خیلی بلا سرت اومد دورت بگردم
-فدای ی تار موووت ب قول مازیار فلاحی تو فقط باش تموم کم و کسرش با من....
اون شب ب خوشی تموم شد و دیگ خانواده ها همدیگرو شناخته بودن و نیاز ب تحقیق نبود و قرار گزاشتن ک فردا برین واسه عقد
اون شب هم برای من شب خوشی بود هم برای نهال
برای من خوب بود چون تو ی شب هم خدا امیر علی و رو بهم برگردوند هم قرار عقدمون معلوم شد بازگشت امیر علی ب من برام ی معجزه بود....
برای نهال خوب بود چون احسان بهش گفت ک فردا صبح مامانش زنگ میزنه خونمون برای اجازه واسه فرداشب ک بیان خواستگاری دیگ همه چیز رو روال افتاده بود
شهرام هم پلیسا دستگیر کرده بودن و قبل از اینکه کار ب دادگاه بکشه خانواده امیر علی رضایت دادن
بابای امیر علی مدیریت شرکتو داد ب امیر علی و من ک قبلا منشی شون بودم اما حالا عرسشون شده بودم هم مدیر عامل شدم
خانم صادقی هم رفتارش عوض شده بود و ب چشم بدی ب امیر علی نگاه نمیکرد
اولش ک رفتم تو اون شرکت فکرشم نمیکردم ک پایان خوشی داشته باشه #maryam
نظرتونو در مورد رمان بگید ک چطور بود چ جاهایش خوب و چ جاهایش بد بود دوست داشتین چطور تموم شه و هر نظر و انتقاد دیگه ای ک داشتینو بگین....
۱۸.۸k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.