بازگشت تو پارت 24
#بازگشت_تو #پارت_24
+الان این کوله چیه توش
-چراغ قوه بطری اب چوب کلنگ بابا و سیم کارت و ی گوشی
+یاخدا حالا چرا سیم کارت و گوشی ؟
-اگه گوشمونو گرفتن اینو داریم
+تا کجاها پیش رفتی تو
احسان گفت
*ببخشید نهال خانم میشه بگی ماجرا چیه
نهال گفت
-کار شهرام بود
*اععععع جدی
+مگه شما ماجرا رو میدونین
-اره ابجی ماجرا رو تلفنی گفته بودم
+مرسی واقعا
-خواهش میکنم
*این داره کجا میره ؟داره میره سمت اون کارخونه همونی ک چند سالیه بلا استفاده افتاده نمیتونیم جلو بریم
+چرا؟
*چون اگه بریم جلو میفهمه
ماشینو ی گوشه پارک کرد کوله رو گزاشتم رو دوشم و پیاده راه افتادیم من جلو پشت سرم نهال و پشت سر نهال هم احسان
وارد ساختمون شدیم گفتم
+من میرم این سمت شما دوتا هم برین اون سمتو بگردین
نهال گفت
-تو تنهایی بری
+اره برین زود باشین
از هم جدا شدیم کارخونه خیلی بزرگی بود تقریبا همه جارو دیده بودم اما خبری از امیر علی نبود تا اینکه داشتم همینطور میگشتم ک صدای یکی ب گوشم خورد
-نفس .....نفیییی
صدا خیلی اشنا اما ضعیف بود سمت راستمو نگاه کردم امیر علی بود باور نمیشد صورتش غرق خون بود چشمام پر اشک بود گوله گوله اشک میریختم سمت چپ امیر علی یه پسره پشتش ب من بودو روصندلی خوابش برده بود همین ک اومدم پشتش بیدار شد و ی ضرب برگشت منم با چوبی ک نهال گزاشته بود تو کیف و از قبل در اورده بودم زدم تو سرش و افتاد
رفتم جلو گوله گوله اشک میریختم و حرف نمی زدم
-نفس نفی چرا گریه میکنی
جوابی از من نشنید میدونستم اگه دهنم باز شه یهو صدادار گریه میکنم
-نفس خیلی خوبه تو الان ی نفرو زدی فقط شهرام مونده
-نفس تورو خدا حرف بزن دیوونه میشم
رفتم جلو دستشو باز کردم
یهو دیدم امیر علی داد زد
-مراقب باش
اما دیر گفته بود سنگینی چوبو رو سرم حس کردم چشمام تار میشد برگشتم سمت کسی ک با چوب زد شهرام بود افتادم روزمین صدا ها گنگ بود ولی میشد فهمید ک چی میگه شهرام میگفت
*فکر نمیکردم انقدر ادم نامردی باشی نفس خانم
همینطور ک چشمام باز و بسته میشد احسانو پشت سرش دیدم ک با چوب کوبید تو سرش
دیگ چیزی ندیدم و چشمام بسته شد
وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم بالا سرم نهال بود و مامانمو بابام
فقط چشمامو باز کردم و حرفی نزدم نهال گفت
-خوبی؟؟
چشمامو بستمو باز کردم
نهال اومد سمت من و تو گوشم گفت
-ی وقت لو ندی با احسان بودیم احسان وقتی زنگ زدیم ب پلیس بهش گفتم بره ک بابا نفهمه ما هم مثلا با تاکسی اومدیمدر ضمن امیر علی هم حالش خوبه سرمش تموم شه اونم مرخص میشه
گفتم چند ساعت گذشته
-چند ساعت ؟؟؟خانم تو دوروزه خوابیدی
+دو روووز
-بله
ادامه در پارت٢۵ #maryam
+الان این کوله چیه توش
-چراغ قوه بطری اب چوب کلنگ بابا و سیم کارت و ی گوشی
+یاخدا حالا چرا سیم کارت و گوشی ؟
-اگه گوشمونو گرفتن اینو داریم
+تا کجاها پیش رفتی تو
احسان گفت
*ببخشید نهال خانم میشه بگی ماجرا چیه
نهال گفت
-کار شهرام بود
*اععععع جدی
+مگه شما ماجرا رو میدونین
-اره ابجی ماجرا رو تلفنی گفته بودم
+مرسی واقعا
-خواهش میکنم
*این داره کجا میره ؟داره میره سمت اون کارخونه همونی ک چند سالیه بلا استفاده افتاده نمیتونیم جلو بریم
+چرا؟
*چون اگه بریم جلو میفهمه
ماشینو ی گوشه پارک کرد کوله رو گزاشتم رو دوشم و پیاده راه افتادیم من جلو پشت سرم نهال و پشت سر نهال هم احسان
وارد ساختمون شدیم گفتم
+من میرم این سمت شما دوتا هم برین اون سمتو بگردین
نهال گفت
-تو تنهایی بری
+اره برین زود باشین
از هم جدا شدیم کارخونه خیلی بزرگی بود تقریبا همه جارو دیده بودم اما خبری از امیر علی نبود تا اینکه داشتم همینطور میگشتم ک صدای یکی ب گوشم خورد
-نفس .....نفیییی
صدا خیلی اشنا اما ضعیف بود سمت راستمو نگاه کردم امیر علی بود باور نمیشد صورتش غرق خون بود چشمام پر اشک بود گوله گوله اشک میریختم سمت چپ امیر علی یه پسره پشتش ب من بودو روصندلی خوابش برده بود همین ک اومدم پشتش بیدار شد و ی ضرب برگشت منم با چوبی ک نهال گزاشته بود تو کیف و از قبل در اورده بودم زدم تو سرش و افتاد
رفتم جلو گوله گوله اشک میریختم و حرف نمی زدم
-نفس نفی چرا گریه میکنی
جوابی از من نشنید میدونستم اگه دهنم باز شه یهو صدادار گریه میکنم
-نفس خیلی خوبه تو الان ی نفرو زدی فقط شهرام مونده
-نفس تورو خدا حرف بزن دیوونه میشم
رفتم جلو دستشو باز کردم
یهو دیدم امیر علی داد زد
-مراقب باش
اما دیر گفته بود سنگینی چوبو رو سرم حس کردم چشمام تار میشد برگشتم سمت کسی ک با چوب زد شهرام بود افتادم روزمین صدا ها گنگ بود ولی میشد فهمید ک چی میگه شهرام میگفت
*فکر نمیکردم انقدر ادم نامردی باشی نفس خانم
همینطور ک چشمام باز و بسته میشد احسانو پشت سرش دیدم ک با چوب کوبید تو سرش
دیگ چیزی ندیدم و چشمام بسته شد
وقتی چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم بالا سرم نهال بود و مامانمو بابام
فقط چشمامو باز کردم و حرفی نزدم نهال گفت
-خوبی؟؟
چشمامو بستمو باز کردم
نهال اومد سمت من و تو گوشم گفت
-ی وقت لو ندی با احسان بودیم احسان وقتی زنگ زدیم ب پلیس بهش گفتم بره ک بابا نفهمه ما هم مثلا با تاکسی اومدیمدر ضمن امیر علی هم حالش خوبه سرمش تموم شه اونم مرخص میشه
گفتم چند ساعت گذشته
-چند ساعت ؟؟؟خانم تو دوروزه خوابیدی
+دو روووز
-بله
ادامه در پارت٢۵ #maryam
۷.۱k
۰۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.