یک سیب


یک سیب
در فرصت مشبک زنبیل
مے پوسد.
حسی شبیه غربت اشیا
از روے پلک مے گذرد.
بےن درخت و ثانیه سبز
تڪرار لاجورد
با حسرت ڪلام مے آمیزد.
اما
ای حرمت سپیدے ڪاغذ !
نبض حروف ما
در غیبت مرڪب مشاق مے زند.
در ذهن حال ، جاذبه شڪل
از دست مے رود.
باےد بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه ڪرد، ابهام را شنید.
باےد دویدن تا ته بودن.
باےد به بوے خاک فنا رفت.
باےد به ملتقاے درخت و خدا رسید.

#سهراب_سپهرے

—-┅°•●🌸●•°┅─

#خاص
دیدگاه ها (۹)

‍يک پنجره برای ديدنيک پنجره برای شنيدنيک پنجره که مثل حلقه‌‌...

#خاص

بعدها ...وقتی موهای جو گندمیت رااز پیشانیت کنار میزنیو قرص ه...

کاش میشدبرگردیم به قدیم ترها...من از پشت پنجره رنگی خانه مان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط