میخواستم صنوبری باشم در حیاط سبز خانه ات که زیبایی را ب

می‌خواستم صنوبری باشم در حیاط سبز خانه ات، که زیبایی را بلند بلند فریاد بزنم.
می‌خواستم چناری باشم ایستاده در دنج ترین نقطه ی حیاط که خستگی ات را یک تنه کمتر کنم.
می‌خواستم بیدی باشم قد بر افراشته در سکوت کنج باغچه که با نگاه تو، با صدای تو، با عبور گام های تو مجنون تر شوم.
می‌خواستم اما فراموش کرده بودم که پاییز برای همه درخت ها نمی‌تواند خیال های سبز در سر داشته باشد.
و حالا سرو نام دیگر من است.
پاییز هم سرِ راهِ تو سبز می‌شوم؛ بی خیالِ رنگِ فصل ها.
تو فقط قدم بردار.
دیدگاه ها (۳)

- بیا با هم " فرار " کنیم! لازم نیست برای درددل کردن دنبال ی...

ماه بانو جان تصدقت حالا که آمده ایی کاش برای همیشه سهمِ دلم ...

آدم باید جوری دوستت دارم بگویدکه گره ی ماندنشبا دندان هیچ رف...

یهو چِش وا کردیمدیدیم دلمون واسش ریخت،مثِ برگای پاییز...!

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

{یا هادی ع..}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط