part6 رویای اشنا
ویو یونجی
توی راه بودیم که دیدم جونگ هوان خوابش برده، پس یه فکری به سرم زد توی گوش کیونگ گفتم
*کیونگ نظرت چیه یکم روی جونگ هوان کرم بریزیم؟
÷ اره خیلی خوبه خب چکار کنیم
یه نگاه به دور تا دور ماشین انداختم و دیدم که توی دستای جونگ کوک یه بطری آبه که نصفشو خورده و الان هم میخواد نصف دیگشو بخوره، پس به کیونگ گفتم
*کیونگ از کنار دستت اون بطری ابو بده
÷بیا، میخوایی چکار کنی؟
*الان میفهمی فقط نگاه کن!
در بطری رو باز کردم، ابش هنوز یخ بود یدفعه جوری که اب توی ماشین نریزه ابو ریختم توی صورت جونگ هوان یه دفعه بلند شد و گفت
+هییی! کار کدومتون بود هااا؟!(عصبی)
منم سریع ابو پشتم قایم کردم. یونگی و جونگ کوک با تعجب نگاهمون میکردن که یه دفعه کیونگ گفت
÷کار جونگ کوک بود!
بعد به منم یه چشمک زد. جونگ هوان هم عصبی به جونگ کوک نگاه کرد جونگ کوک بدبخت هم تو شک بود.
- ب.. ب بخدا کار من نبود
+پس که اینطور اره؟ اون بطری توی دستت چی میگه؟!
جونگ کوک بیچاره هم تازه فهمیده بود ما چکار کردیم، که یه دفعه جونگ هوان پرید و یقه ی جونگ کوک و گرفت
+باید تقاص این کارتو پس بدی(یکم داد)
- هی چکار میکنی من این کارو نکردم دختر!
تا اینکه یه دفعه یونگی زد رو ترمز و جونگ هوان افتاد رو جونگ کوک(😐) و ابی هم که دست کوک بود ریخت روی دوتاشون و الان دوتا شون خیس بودن، من و کیونگ هم حواسمون نبود و گفتیم..
* ÷(همزمان) ای ول نقشمون گرفت.
یه دفعه جونگ کوک و جونگ هوان با عصبانیت به ما نگاه کردن
- + پس کار شما بود اره؟ داریم براتون.
بعد به هم نگاه کردن و خندیدن.
ویو یونگی
از قیافشون خندم گرفته بود پس خندیدم و بقیه هم با خنده ی من نندشون گرفت، این اولین بار بود که میدیدم کوک دیگه تو خودش نیست و داره از ته دل میخنده و براش خوشحال بودم.
☆خب دیگه همگی پیاده شید.
-+*÷باشه!
ویو جونگ هوان
پیاده شدیم یه عمارت خیلی بزرگ و زیبا بود. به خودم اومدم دیدم همه پیاده شدن و منتظر منن، سریع پیاده شدم، کیونگ و یونجی سریع به سمت عمارت رفتن و یونگی هم رفت تا بره دنبال تهیونگ. داشتم اروم اروم میرفتم که یه دفعه...
... یه دفعه دوباره جونگ کوک منو براید استایل بغل کرد
-دیگه باید عادت کنی کوچولو!(خنده)
+ای خدا باز گفت کوچولو.
-چیزی گفتی؟!(نگاه زیر چشمی)
+کی من هه هه نه بابا.
-اوکی.
خب دوستان این پارت تموم شد
شرط کم میزارم چون میدونم به این زودیا پارت جدید رو نمیتونم بزارم.
شرطا=۲ تا لایک و هفت تا کامنت❤
توی راه بودیم که دیدم جونگ هوان خوابش برده، پس یه فکری به سرم زد توی گوش کیونگ گفتم
*کیونگ نظرت چیه یکم روی جونگ هوان کرم بریزیم؟
÷ اره خیلی خوبه خب چکار کنیم
یه نگاه به دور تا دور ماشین انداختم و دیدم که توی دستای جونگ کوک یه بطری آبه که نصفشو خورده و الان هم میخواد نصف دیگشو بخوره، پس به کیونگ گفتم
*کیونگ از کنار دستت اون بطری ابو بده
÷بیا، میخوایی چکار کنی؟
*الان میفهمی فقط نگاه کن!
در بطری رو باز کردم، ابش هنوز یخ بود یدفعه جوری که اب توی ماشین نریزه ابو ریختم توی صورت جونگ هوان یه دفعه بلند شد و گفت
+هییی! کار کدومتون بود هااا؟!(عصبی)
منم سریع ابو پشتم قایم کردم. یونگی و جونگ کوک با تعجب نگاهمون میکردن که یه دفعه کیونگ گفت
÷کار جونگ کوک بود!
بعد به منم یه چشمک زد. جونگ هوان هم عصبی به جونگ کوک نگاه کرد جونگ کوک بدبخت هم تو شک بود.
- ب.. ب بخدا کار من نبود
+پس که اینطور اره؟ اون بطری توی دستت چی میگه؟!
جونگ کوک بیچاره هم تازه فهمیده بود ما چکار کردیم، که یه دفعه جونگ هوان پرید و یقه ی جونگ کوک و گرفت
+باید تقاص این کارتو پس بدی(یکم داد)
- هی چکار میکنی من این کارو نکردم دختر!
تا اینکه یه دفعه یونگی زد رو ترمز و جونگ هوان افتاد رو جونگ کوک(😐) و ابی هم که دست کوک بود ریخت روی دوتاشون و الان دوتا شون خیس بودن، من و کیونگ هم حواسمون نبود و گفتیم..
* ÷(همزمان) ای ول نقشمون گرفت.
یه دفعه جونگ کوک و جونگ هوان با عصبانیت به ما نگاه کردن
- + پس کار شما بود اره؟ داریم براتون.
بعد به هم نگاه کردن و خندیدن.
ویو یونگی
از قیافشون خندم گرفته بود پس خندیدم و بقیه هم با خنده ی من نندشون گرفت، این اولین بار بود که میدیدم کوک دیگه تو خودش نیست و داره از ته دل میخنده و براش خوشحال بودم.
☆خب دیگه همگی پیاده شید.
-+*÷باشه!
ویو جونگ هوان
پیاده شدیم یه عمارت خیلی بزرگ و زیبا بود. به خودم اومدم دیدم همه پیاده شدن و منتظر منن، سریع پیاده شدم، کیونگ و یونجی سریع به سمت عمارت رفتن و یونگی هم رفت تا بره دنبال تهیونگ. داشتم اروم اروم میرفتم که یه دفعه...
... یه دفعه دوباره جونگ کوک منو براید استایل بغل کرد
-دیگه باید عادت کنی کوچولو!(خنده)
+ای خدا باز گفت کوچولو.
-چیزی گفتی؟!(نگاه زیر چشمی)
+کی من هه هه نه بابا.
-اوکی.
خب دوستان این پارت تموم شد
شرط کم میزارم چون میدونم به این زودیا پارت جدید رو نمیتونم بزارم.
شرطا=۲ تا لایک و هفت تا کامنت❤
۶.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.