سر قبر نشسته بودم

سر قبر نشسته بودم …

باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی-سالگی …
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم…
دیدگاه ها (۶)

دوستش می گفت : خوابگاه دانشگاه شریف ، خیابان زنجان ، بلوک یک...

رضا نیکوکار شعری درباره جانبازان شیمیایی سروده است.این شعر ب...

امیدوارم هر جا که میری، یه نفر مثل خودت سر راهت باشه". این ...

ًکلم بنفش را خرد کنید نمک بزنید بعد با کف دست بمالید آبی که ...

ادامه ی مطلب قبلی(عنایت شهید به یک خانم بی حجاب)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط