عینک دودی می زنی تا خورشید از گرمای نگاهت گُر نگیرد؟! مگر
عینک دودی می زنی تا خورشید از گرمای نگاهت گُر نگیرد؟! مگر چه چیزی در پس نگاه هایت پنهان کرده ای که دیگر اعتمادی به حرف هایشان ندارم؟ چشم هایت فریب می دهند تمام کهکشان را. طوری که راه شیری هم از راه به در شده. گرمای این تابستان کافی است تو دیگر عینک دودی ات را بزن. نمی خواهم بیشتر از این بسوزم. دروغی در کار نیست. حضور حضرت عالی کافی است برای به آتش کشیدن یک دنیا. قهر که می کنی خواسته یا ناخوسته شروع می کنی به آتش کشیدن یک رویا. عینک دودی ات را بزن. بگذار مردم این شهر بفهمند معنی خورشید گرفتگی را. همان ها که باور دارند حرف های تو را. وقتی با نگاهت با آنها صحبت می کنی. مدتی است که خیال می کنم در دل خورشید هم بلواست. عینک دودی ات را بزن. می خواهم شهر را به سکوت دعوت کنم تا بلکه دل خورشید این دیار هم آرام بگیرد. عینک دودی ات را بزن. همراه همان لبخند های پر معنی ات بگذار باز هم هیچ کس سر از کارهایت در نیاورد. عینک دودی ات را بزن و بی خیال تمام این حرف ها باش. خورشید کار خودش را می کند. بی آنکه به عینک های دودی ما لحظه ای فکر کند...
# رادیو هفت
# رادیو هفت
۵.۵k
۲۲ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.