آن عصر ِ سرد و تار که ابر ، آسمان نداشت
آن عصر ِ سرد و تار که ابر ، آسمان نداشت
جایی به غیر ِ چشم ِ تَرَم ، آشیان نداشت
در پشت ِ قاب ِ پنجره ای بود منتظر
قلبم ، که از هجوم ِ تپش ها امان نداشت
آشفته بود ، خواب ِ درختان ِ کوچه را
بادی گسسته سلسله کَاندوه عیان نداشت
حسرت سرای چشم ِ من امّید می فروخت
بر انتظار ِ خسته که دیگر توان نداشت
من مانده بودم و تَلی اندوه ، بی گمان
در خانه ای که از تو و عشقت ، نشان نداشت
جان می سپرد ، از غم ِ عشق ِ تو در قفس
مرغ ِ دلم که دغدغه ای غیر از آن نداشت
خاموش شد هر آنچه که سوسوی نور بود
در کوچه ای که ، رَدّ ِ تو را در میان نداشت
آخر فرو چکید ، ز چشمان ِ باورم
اشکی که تاب ِ دیدن ِ جانم چنان نداشت
صبحی نبود از پس آن شب ، که بسته شد
آن لب ، که غیر ِ نام ِ تو ، جُرمی گران نداشت ...
جایی به غیر ِ چشم ِ تَرَم ، آشیان نداشت
در پشت ِ قاب ِ پنجره ای بود منتظر
قلبم ، که از هجوم ِ تپش ها امان نداشت
آشفته بود ، خواب ِ درختان ِ کوچه را
بادی گسسته سلسله کَاندوه عیان نداشت
حسرت سرای چشم ِ من امّید می فروخت
بر انتظار ِ خسته که دیگر توان نداشت
من مانده بودم و تَلی اندوه ، بی گمان
در خانه ای که از تو و عشقت ، نشان نداشت
جان می سپرد ، از غم ِ عشق ِ تو در قفس
مرغ ِ دلم که دغدغه ای غیر از آن نداشت
خاموش شد هر آنچه که سوسوی نور بود
در کوچه ای که ، رَدّ ِ تو را در میان نداشت
آخر فرو چکید ، ز چشمان ِ باورم
اشکی که تاب ِ دیدن ِ جانم چنان نداشت
صبحی نبود از پس آن شب ، که بسته شد
آن لب ، که غیر ِ نام ِ تو ، جُرمی گران نداشت ...
۴.۶k
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.