لانگ دیستنس پارت13 فن فیک
(پس از سالها پارت جدید....🗿)
ران با دوتا بستنی برگشت و نشست تو ماشین
بستنیو گرفت جلوم
ازش گرفتم و تشکر کردم
راه افتاد
ران:خب ا.ت میگم واس مهمونی چیز دیگه ای لازم نداری
ا.ت:نه ممنون..نظرت چیه یه دوری تو شهر بزنیم؟همیشه دوست داشتم توکیو رو ببینم
ران:باشه پس
.
.
کل روز با ران تو خیابونای توکیو گشت میزدیم و واقعا خوش گذشت ولی حسابی از کت و کول افتاده بودم
هوا تاریک شده بود و ساعت نزدیکای ۹ بود
با برخورد قطره های بارون روی شیشه ماشین نگاهمو رو شیشه دوختم
شیشه ماشینو پایین دادم و دستم بردم بیرون
ران:هوا سرده ا.ت شیشه رو بده بالا خببب
ا.ت میخنده:خیلی لوسی کجای هوا به این خوبی سرده اخه
ران:حالا ما شدیم لوس؟باشه
ا.ت:قهر نکن دیگهه
ران:مگه بچم قهر کنم
ا.ت:قهری قهری قهری
ران:نیستم عع دارم می...
حرف ران با بوسه ای که ا.ت روی لب هاش میزاره نصفه میمونه
و با تعجب نگاش میکنه
ا.ت گونه هاش سرخ میشه یکم
ا.ت:حالا آشتی...رااان چرا شکل گوجه شدی تو
ران:......
ا.ت:با توعم
ران:عا اره داشتی میگفتی خوش گذشت
ا.ت:نکبت برقی دراز
ران یهو میزنه زیر خنده و به قهقهه میوفته:چی ..نکبت....برقی دراز دیه چیه هاهاااا....
ا.ت:نخند
ران:باشه باشه...خب برسونمت هتل؟
ا.ت:اره ممنون
رسیدیم جلو هتل..پیاده شدم و از ران خدافظی کردم و دویدم تو هتل
شب خوبی بود
رفتم تو اتاق و خریدامو گذاشتم رو تخت و نشستم پیششون
چشمام داشت از خستگی میرفت و همون دیقه خوابم برد
.
.
(بچا دیه نمیزنم فردا صبح و ... مستقیم میریم فردا شب که قراره برن مهمونی گفتم چیز اضافه ننویسم)
فردا شب ساعت 8*
لباسمو پوشیدم و آرایش کردم.. جعبه گردنبندی که ران برام خریده بود باز کردم
نگاش کردم و لبخند زدم و انداختم گردنم
موهامو باز گذاشته بودم و یه گیره کوچیک زده بودم
خودمو تو آینه نگاه کردم
هوم تاحالا این مدلی تیپ نزده بودم قشنگه
رفتم دم در لابی هتل و به ران زنگ زدم
الو من امادم..جلو هتل منتظرم زود بیا
ران:باشه دارم میام
هوفف یکم جلوی در قدم زدم و با شنیدن صدای بوق سرمو آوردم بالا و ماشین رانو دیدم
ران از ماشین پیاده شد
با کت شلوار بود و موهاشو بالایی داده بود
سوت زدم
واو خوشتیپ کردیااا
ران میخنده:توعم همینطور
ران در ماشینو برام باز کرد
بفرما
لبخند زدم و سوار شدم
ران هم سوار شد و راه افتادیم
رسیدیم به یه عمارت بزرگ و خیلی خفن
سوت زدم و بهش نگاه کردم..چقد بزرگه
ران جلوی عمارت پارک کرد و بهم نگاه کرد
ران:خب بریم ا.ت؟
ا.ت:اوهوم
سریع از ماشین پیاده شدم و جلوی عمارت وایسادم
ران طرفم اومد و دستمو گرفت
وارد عمارت شدیم و با صدای موزیک ملایم و بوی شیرینی و کلی میز و صندلی و یه جمعیت رو به رو شدیم که بعضیا با همراهشون میرقصیدن و بعضیا سر میز نشسته بودن.....
ران با دوتا بستنی برگشت و نشست تو ماشین
بستنیو گرفت جلوم
ازش گرفتم و تشکر کردم
راه افتاد
ران:خب ا.ت میگم واس مهمونی چیز دیگه ای لازم نداری
ا.ت:نه ممنون..نظرت چیه یه دوری تو شهر بزنیم؟همیشه دوست داشتم توکیو رو ببینم
ران:باشه پس
.
.
کل روز با ران تو خیابونای توکیو گشت میزدیم و واقعا خوش گذشت ولی حسابی از کت و کول افتاده بودم
هوا تاریک شده بود و ساعت نزدیکای ۹ بود
با برخورد قطره های بارون روی شیشه ماشین نگاهمو رو شیشه دوختم
شیشه ماشینو پایین دادم و دستم بردم بیرون
ران:هوا سرده ا.ت شیشه رو بده بالا خببب
ا.ت میخنده:خیلی لوسی کجای هوا به این خوبی سرده اخه
ران:حالا ما شدیم لوس؟باشه
ا.ت:قهر نکن دیگهه
ران:مگه بچم قهر کنم
ا.ت:قهری قهری قهری
ران:نیستم عع دارم می...
حرف ران با بوسه ای که ا.ت روی لب هاش میزاره نصفه میمونه
و با تعجب نگاش میکنه
ا.ت گونه هاش سرخ میشه یکم
ا.ت:حالا آشتی...رااان چرا شکل گوجه شدی تو
ران:......
ا.ت:با توعم
ران:عا اره داشتی میگفتی خوش گذشت
ا.ت:نکبت برقی دراز
ران یهو میزنه زیر خنده و به قهقهه میوفته:چی ..نکبت....برقی دراز دیه چیه هاهاااا....
ا.ت:نخند
ران:باشه باشه...خب برسونمت هتل؟
ا.ت:اره ممنون
رسیدیم جلو هتل..پیاده شدم و از ران خدافظی کردم و دویدم تو هتل
شب خوبی بود
رفتم تو اتاق و خریدامو گذاشتم رو تخت و نشستم پیششون
چشمام داشت از خستگی میرفت و همون دیقه خوابم برد
.
.
(بچا دیه نمیزنم فردا صبح و ... مستقیم میریم فردا شب که قراره برن مهمونی گفتم چیز اضافه ننویسم)
فردا شب ساعت 8*
لباسمو پوشیدم و آرایش کردم.. جعبه گردنبندی که ران برام خریده بود باز کردم
نگاش کردم و لبخند زدم و انداختم گردنم
موهامو باز گذاشته بودم و یه گیره کوچیک زده بودم
خودمو تو آینه نگاه کردم
هوم تاحالا این مدلی تیپ نزده بودم قشنگه
رفتم دم در لابی هتل و به ران زنگ زدم
الو من امادم..جلو هتل منتظرم زود بیا
ران:باشه دارم میام
هوفف یکم جلوی در قدم زدم و با شنیدن صدای بوق سرمو آوردم بالا و ماشین رانو دیدم
ران از ماشین پیاده شد
با کت شلوار بود و موهاشو بالایی داده بود
سوت زدم
واو خوشتیپ کردیااا
ران میخنده:توعم همینطور
ران در ماشینو برام باز کرد
بفرما
لبخند زدم و سوار شدم
ران هم سوار شد و راه افتادیم
رسیدیم به یه عمارت بزرگ و خیلی خفن
سوت زدم و بهش نگاه کردم..چقد بزرگه
ران جلوی عمارت پارک کرد و بهم نگاه کرد
ران:خب بریم ا.ت؟
ا.ت:اوهوم
سریع از ماشین پیاده شدم و جلوی عمارت وایسادم
ران طرفم اومد و دستمو گرفت
وارد عمارت شدیم و با صدای موزیک ملایم و بوی شیرینی و کلی میز و صندلی و یه جمعیت رو به رو شدیم که بعضیا با همراهشون میرقصیدن و بعضیا سر میز نشسته بودن.....
۱۳.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.