لانگ دیستنس ادامه پارت13 فن فیک
شبیه تالار عروسی بود یجورایی
ران:بیا اونجا خالیه بشینیم اونجا
باشه ای گفتم و همراهش رفتم و سر میز نشستیم
ران همش حواسش به اطرافش بود گویا دنبال چیزی باشه
ا.ت:چیشده ران دنبال شخص خاصی میگردی؟
ران نگاهش میکنه:نه دنبال کسی نیستم فقط داشتم نگاه میکردم ببینم کسی برام اشنا میاد یا نه
ا.ت:هوم
ران آبمیوه رو میزشو برداشت و اروم مشغول خوردن شد که یکمش رو لباسش ریخت
ران:اوه..باید برم تمیزش کنم..همینجا بمون من زود میام
ا.ت:عام باشه...نمیخوای بیام کمک؟
ران میخنده:نه دیگه اینو میتونم خودم
ران پاشد و رفت
من ماندم تنهااای تنهااا..
به شیرینی های رو میز نگاه میکردم و با چنگال باهاشون ور میرفتم
تقریباً ۲۰ دقیقه گذشت و ران هنوز نیومده
نکنه تو راه پیدا کردن دسشویی گم شده
شاید نتونسته بشوره کل لباسشو خراب کرده..میدونستم باید برم!
یه مرد جوون با موهای مشکی رو دیدم که داره میاد سمتم
رو به روم نشست
مرد:سلام خانوم میتونم اینجا بشینم؟
ا.ت:عا نه اینجا جای کسیه
مرد:اوه چه حیف فکر میکردم تنهایین
همراهتون کیه؟
ا.ت:خب فکر نمیکنم باید جواب بدم
مرد:میخواستم بدونم اگه اون آقایی که قد بلنده و موهای مشکی بنفش داره هست ،ببرمتون پیشش
ظاهراً حالش خوش نیست
عین برق گرفته ها از جام پریدم
ران چی چرا حالش خوش نیس کجاس الان؟
مرد:اروم باشید خانوم نمیخواستم نگرانتون کنم
اگه میخواید راهو نشونتون بدم
ا.ت:م ممنون میشم
مرد از جاش پاشد و اشاره کرد دنبالش برم
دنبالش رفتم
وارد یکی از راهرو ها شدیم کلی اتاق توش بود و راهرو های دیگه
چه پیچ در پیچ گیج شدم
پیچید تو یه راهروی دیگه و من همچنان دنبالش میرفتم
رسیدیم به یه جای تقریبا تاریک و ساکت کلی جعبه و وسایل خاک گرفته توش بود بنظر نمیومد ران اینجا باشه
کسی نبود اینجا
ترسیدم...تا خواستم برگردم یه اقای دیگه یه دستمال گذاشت جلوی دهنم و دیگه هیچی نفهمیدم
و سیاهی,
ران*
از سر میز پاشدم و رفتم
باید دنبال یه اتاقی بگردم که سیستمی چیزی توش داشته باشه انگاری و دنبال سند بگردم
بدون اینکه توجه کسیو به خودم جلب کنم رفتم طبقه بالای عمارت
کسی اینجا نبود و متوجه اومدنم نشدن بهترین فرصته برام
اروم در اتاق هارو باز کردم و نگاهی داخلشون انداختم چیز خاصی نبود
اتاق آخر درش قفل بود
حتما همینه باید قفلو باز کنم
دوتا سنجاق از جیبم دراوردم و مشغول ور رفتن با قفل شدم که صدای یه مرد از پشت سرم شنیدم که داشت دست میزد
(ادامشو الان میزارم☺)
ران:بیا اونجا خالیه بشینیم اونجا
باشه ای گفتم و همراهش رفتم و سر میز نشستیم
ران همش حواسش به اطرافش بود گویا دنبال چیزی باشه
ا.ت:چیشده ران دنبال شخص خاصی میگردی؟
ران نگاهش میکنه:نه دنبال کسی نیستم فقط داشتم نگاه میکردم ببینم کسی برام اشنا میاد یا نه
ا.ت:هوم
ران آبمیوه رو میزشو برداشت و اروم مشغول خوردن شد که یکمش رو لباسش ریخت
ران:اوه..باید برم تمیزش کنم..همینجا بمون من زود میام
ا.ت:عام باشه...نمیخوای بیام کمک؟
ران میخنده:نه دیگه اینو میتونم خودم
ران پاشد و رفت
من ماندم تنهااای تنهااا..
به شیرینی های رو میز نگاه میکردم و با چنگال باهاشون ور میرفتم
تقریباً ۲۰ دقیقه گذشت و ران هنوز نیومده
نکنه تو راه پیدا کردن دسشویی گم شده
شاید نتونسته بشوره کل لباسشو خراب کرده..میدونستم باید برم!
یه مرد جوون با موهای مشکی رو دیدم که داره میاد سمتم
رو به روم نشست
مرد:سلام خانوم میتونم اینجا بشینم؟
ا.ت:عا نه اینجا جای کسیه
مرد:اوه چه حیف فکر میکردم تنهایین
همراهتون کیه؟
ا.ت:خب فکر نمیکنم باید جواب بدم
مرد:میخواستم بدونم اگه اون آقایی که قد بلنده و موهای مشکی بنفش داره هست ،ببرمتون پیشش
ظاهراً حالش خوش نیست
عین برق گرفته ها از جام پریدم
ران چی چرا حالش خوش نیس کجاس الان؟
مرد:اروم باشید خانوم نمیخواستم نگرانتون کنم
اگه میخواید راهو نشونتون بدم
ا.ت:م ممنون میشم
مرد از جاش پاشد و اشاره کرد دنبالش برم
دنبالش رفتم
وارد یکی از راهرو ها شدیم کلی اتاق توش بود و راهرو های دیگه
چه پیچ در پیچ گیج شدم
پیچید تو یه راهروی دیگه و من همچنان دنبالش میرفتم
رسیدیم به یه جای تقریبا تاریک و ساکت کلی جعبه و وسایل خاک گرفته توش بود بنظر نمیومد ران اینجا باشه
کسی نبود اینجا
ترسیدم...تا خواستم برگردم یه اقای دیگه یه دستمال گذاشت جلوی دهنم و دیگه هیچی نفهمیدم
و سیاهی,
ران*
از سر میز پاشدم و رفتم
باید دنبال یه اتاقی بگردم که سیستمی چیزی توش داشته باشه انگاری و دنبال سند بگردم
بدون اینکه توجه کسیو به خودم جلب کنم رفتم طبقه بالای عمارت
کسی اینجا نبود و متوجه اومدنم نشدن بهترین فرصته برام
اروم در اتاق هارو باز کردم و نگاهی داخلشون انداختم چیز خاصی نبود
اتاق آخر درش قفل بود
حتما همینه باید قفلو باز کنم
دوتا سنجاق از جیبم دراوردم و مشغول ور رفتن با قفل شدم که صدای یه مرد از پشت سرم شنیدم که داشت دست میزد
(ادامشو الان میزارم☺)
۱۲.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.