خاطره ای از شهید خرازی

خاطره ای از شهید خرازی
مدرسه سوسنگرد
غوغای آتش و خون چزابه، به آخر رسید عراقی‌ها با ضربة سختی که متحمل شدند همة توان خود را برای ادامة حملات از دست دادند و دستور صدام برای تصرف مجدد بستان بایگانی شده بود.
عملیات بسیار مهمی در پیش رو داشتیم برای همین موظف بودیم به منطقة عملیاتی فتح المبین برویم. وضع با وقتی که می‌آمدیم خیلی فرق کرده بود زیرا بیشتر نیروهای ما شهید و مجروح شده بودند و بیش از سیصد نفر از دوستانمان در چزابه به شهادت رسیده و بدن مطهر آنها در منطقه مانده بود با حسین سوار جیپ شدیم، آخرین نفراتی بودیم که از دشت آزادگان خارج می شدیم. دلمان گرفت، موقعیت مهدی، پل سابله، جاده ی سوسنگرد، وجب به وجب خاطره بود.
اشک هایمان جاری بود. مدرسه ی سوسنگرد آرام گرفته بود محلی که در روزهای گذشته بیش از هزار شهید را در خود دیده بود.
روی جاده حمیدیه به راه افتادیم گریة حسین لحظه ای قطع نمی شد. گریه او برای همه بود، شهیدان بزرگی که فرمان امام خود را به جان خریدند که از آنها خواسته بود:
«بستان به هر صورت ممکن باید حفظ شود»
شهیدان نبعه،
شهیدان چزابه.
آنها که رفتند چه مردان بزرگی بودند.....
دیدگاه ها (۴)

انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند..حتی از فاصله های...

مهربان پروردگارم ........سلام..از من دور نیستی که به دور دست...

خاطره ای از شهید مجتبی علمدار سید مجتبی خیلی حضرت زهرا (س)رو...

به قبر خالی اشاره کرد و گفت: «خواب دیدم برگ قرآنی را در این ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط