part35
part35
ویو جیمین
با هیونجین حرفام تموم شد و از تخت بلند شدم
م/ج: پسرم الان هم میری خستیی یکمی استراحت کن
جیمین : نه خسته نیستم بیاد بریم
م/ج : جیمین پسرم نرو خیلی خستیی به حرفه مادرت گوش نمیدی
جیمین یه خندیی کرد و گفت
جیمین :باشه هرچی مادر بگه
م/ج : باشه پس خوب بخوابی شب بخیر
جیمین : شب شما هم بخیر
《《《《《《《《
ویو صبح روزه بعد
با صدایه گوشیم بیدار شدم انیوپ زنگ میزد حوصلشو نداشتم و گوشم رو گذاشتم رویه میز دوباره خوابم برد بعدش یهویی یادم اومد هیونجین ازم چی خواسته بود زود بلند شدم و دوش گرفتم لباسامو عوض کردم موهامو مرتب کردم و سواره ماشین شدم انیوپ هم اومد و سواره ماشین شد
انیوپ: آقا خیلی بهتون زنگ زدم
جیمین : احمق خوابم برد چجوری جواب میدادم
انیوپ : اگه خواب بودین چجوری تماسو قطش کردین
جیمین : به تو چه
انیوپ خندیی کرد و دیگه هیچی نگفت
ویو ات
با حالت تعوع بیدار شدم به سقف خیره شده بودم یعنی من حاملم اگه نباشم چی اینکه خوبه اما اگه باشم نمیدونم چیکار کنم از تخت بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم خودم رو آماده کردم از اوتاق رفتم بیرون و سره میز صبحونه نیستم
سه روز میگذره و من حالم بدتر شده نمیدونستم چیکار کنم
《《《《《《《《《
انیوپ : آقا اون عوضی به حرف نمیاد
جیمین: میاد صبر کن
انیوپ: کی به اقا هیونجین میگی که یکی از افرادی که به برادرش شلیک کرده رو گرفتیم
جیمن : فعلا هیچی کاری نمیکنی تا مطمئن نشیم راستی خانواده چی داره یا نه
انیوپ: بله ازدواج کرده و یه پسر داره
جیمین: با پسر و همسرش تحدیدش کن تا بگه کی و چرا دستور داده که به بنگ چان حمله کنه
انیوپ: چشم
و از اوتاق خارج شد به صندلی تکیه دادم و گوشیم رو برداشتم به ات زنگ میزنم ولی جواب نمیده پیامامو میخونه ولی جواب نمیده من با کدوم دردم دستو پا بزنم اوف فقد باید به ات فکر کنم تا حالم خوب شه سه روزه که اومد آمریکا و خدا میدونه ات چقدر از دستم ناراحت و عصبانیه بزار بهش زنگ بزنم بازم مثله همیشه جواب نداد
انیوپ: آقا اون عوضی اعتراف کرد
جیمین: خوب
انیوپ: راستش میگه یکی به اسمه ژان ماکاتو
جیمین: اهله کره که نیست نه
انیوپ: درست میگید اون اهله ژاپنه
جیمین : دربارش خوب تحقیق کن فکر کنم خودش باشه منم برم به هیونجین بگم
بهش زنگ زدم و گفتم که بیاد پیشه من
رویه مبل نشسته بودم و منتظرش بودم که وارده اوتاق شد
هیونجین: کی این کارو با داداشم کرده
جیمین : بگیر بشین
هیونجین: بگو دیگه
جیمین : یکی به اسمه ژان ماکاتو اهله ژاپنه
هیونجین با داداشم چی کار داره
جیمین: نمیدونیم من مطمعئنم که داره یه اتفاقایی میوفته
هیونجین: بدونه داداشم چیکار کنم حتا نتونستم کسی که به داداش حمله کرده، رو پیدا کنم از یکی دیگه خواستم نمیتونم از پسشون بر بیام
جیمین : خفشو من از حرفایه شکست خورده ها بدم میاد نمیخواهم از این حرفا بشنوم
هیونجین: حوصله دعوا باهات ندارم
جیمین : حاله بنگ چان چطوره
هیونجین: تویه کماست
جیمین : نگران نباش
انیوپ: آقا همین الان بادیگاردایه عمارت گفتن که چند تا ماشین سیاه به سمته یتیم خونه که تحته حمایت ماست میرن
جیمین: چی نه اونجا نه
هیونجین: بدو بریم
از اوتاق رفتن بیرون که جونکوک رو دیدم
جیمین: جونکوک اینجا چیکار میکنی
کوک : باید باهات حرف بزنم
جیمین : ببخشید الان نمیتونم کار دارم
کوک : چیشده بهم بگو مگه ما دوست نیستیم
هیونجین : ببین تویه کارایه مافیا دخالت نکن مگرنه خودتم مافیا میشی
کوک : چی کار یه مافیا جیمین این چی میگه
جیمین: اوف هیونجین
هیونجین: تو از برادر زنت مخفی کرده بودی
جیمین : ببخشید داداش همه چیو بهت توضیح میدم الان پایه بچه های بی گناه وسطه
دیگه هیچی بهش نگفتم و با هیونجین از اونجا رفتیم به سمته پرورشگاه خیلی از افرادم اونجا نبودن برایه همین هیونجین کمکم کرد جلویه پرورشگاه خیلی بادیگار گذاشتم بعد ازیک ساعت از طریق هکرام فهمیدم که دوباره فرار کردن
هیونجین: دیدی فراریش دادی بدونه اینکه شلیک کنی
جیمین: بخاطره شما بود اگه تو افرادت رو نیاوردی بودی اونا هم نمیترسیدن و حمله میکردن کاره ما دیگه اینجا تمومه میخواهی بریم سئول اگه میخواهی میتونی با من بیا
هیونجین: نمیدونم از یه طرف باند ما چی میشه داداشم نباشه کی ادارش کنه
جیمین : تو
هیونجین: من نمیتونم
جیمین : من کمکت میکنم
هیونجین: پس باشه منم میام
جیمین: یه جوری حرف میزنی انگار اولین دفعی که میری
هیونجین یه خنده پرو انی زد و گفت
هیونجین : اره یه جورایی
جیمین: ساکت شو بابا پرو بازی در نیار کم دروغ بگو همین چند روز پیش تویه سئول نبودی
هیونجین: اره بودم
جیمین : باید برم و با جونکوک حرف بزنم
ادامه دارد
ویو جیمین
با هیونجین حرفام تموم شد و از تخت بلند شدم
م/ج: پسرم الان هم میری خستیی یکمی استراحت کن
جیمین : نه خسته نیستم بیاد بریم
م/ج : جیمین پسرم نرو خیلی خستیی به حرفه مادرت گوش نمیدی
جیمین یه خندیی کرد و گفت
جیمین :باشه هرچی مادر بگه
م/ج : باشه پس خوب بخوابی شب بخیر
جیمین : شب شما هم بخیر
《《《《《《《《
ویو صبح روزه بعد
با صدایه گوشیم بیدار شدم انیوپ زنگ میزد حوصلشو نداشتم و گوشم رو گذاشتم رویه میز دوباره خوابم برد بعدش یهویی یادم اومد هیونجین ازم چی خواسته بود زود بلند شدم و دوش گرفتم لباسامو عوض کردم موهامو مرتب کردم و سواره ماشین شدم انیوپ هم اومد و سواره ماشین شد
انیوپ: آقا خیلی بهتون زنگ زدم
جیمین : احمق خوابم برد چجوری جواب میدادم
انیوپ : اگه خواب بودین چجوری تماسو قطش کردین
جیمین : به تو چه
انیوپ خندیی کرد و دیگه هیچی نگفت
ویو ات
با حالت تعوع بیدار شدم به سقف خیره شده بودم یعنی من حاملم اگه نباشم چی اینکه خوبه اما اگه باشم نمیدونم چیکار کنم از تخت بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم خودم رو آماده کردم از اوتاق رفتم بیرون و سره میز صبحونه نیستم
سه روز میگذره و من حالم بدتر شده نمیدونستم چیکار کنم
《《《《《《《《《
انیوپ : آقا اون عوضی به حرف نمیاد
جیمین: میاد صبر کن
انیوپ: کی به اقا هیونجین میگی که یکی از افرادی که به برادرش شلیک کرده رو گرفتیم
جیمن : فعلا هیچی کاری نمیکنی تا مطمئن نشیم راستی خانواده چی داره یا نه
انیوپ: بله ازدواج کرده و یه پسر داره
جیمین: با پسر و همسرش تحدیدش کن تا بگه کی و چرا دستور داده که به بنگ چان حمله کنه
انیوپ: چشم
و از اوتاق خارج شد به صندلی تکیه دادم و گوشیم رو برداشتم به ات زنگ میزنم ولی جواب نمیده پیامامو میخونه ولی جواب نمیده من با کدوم دردم دستو پا بزنم اوف فقد باید به ات فکر کنم تا حالم خوب شه سه روزه که اومد آمریکا و خدا میدونه ات چقدر از دستم ناراحت و عصبانیه بزار بهش زنگ بزنم بازم مثله همیشه جواب نداد
انیوپ: آقا اون عوضی اعتراف کرد
جیمین: خوب
انیوپ: راستش میگه یکی به اسمه ژان ماکاتو
جیمین: اهله کره که نیست نه
انیوپ: درست میگید اون اهله ژاپنه
جیمین : دربارش خوب تحقیق کن فکر کنم خودش باشه منم برم به هیونجین بگم
بهش زنگ زدم و گفتم که بیاد پیشه من
رویه مبل نشسته بودم و منتظرش بودم که وارده اوتاق شد
هیونجین: کی این کارو با داداشم کرده
جیمین : بگیر بشین
هیونجین: بگو دیگه
جیمین : یکی به اسمه ژان ماکاتو اهله ژاپنه
هیونجین با داداشم چی کار داره
جیمین: نمیدونیم من مطمعئنم که داره یه اتفاقایی میوفته
هیونجین: بدونه داداشم چیکار کنم حتا نتونستم کسی که به داداش حمله کرده، رو پیدا کنم از یکی دیگه خواستم نمیتونم از پسشون بر بیام
جیمین : خفشو من از حرفایه شکست خورده ها بدم میاد نمیخواهم از این حرفا بشنوم
هیونجین: حوصله دعوا باهات ندارم
جیمین : حاله بنگ چان چطوره
هیونجین: تویه کماست
جیمین : نگران نباش
انیوپ: آقا همین الان بادیگاردایه عمارت گفتن که چند تا ماشین سیاه به سمته یتیم خونه که تحته حمایت ماست میرن
جیمین: چی نه اونجا نه
هیونجین: بدو بریم
از اوتاق رفتن بیرون که جونکوک رو دیدم
جیمین: جونکوک اینجا چیکار میکنی
کوک : باید باهات حرف بزنم
جیمین : ببخشید الان نمیتونم کار دارم
کوک : چیشده بهم بگو مگه ما دوست نیستیم
هیونجین : ببین تویه کارایه مافیا دخالت نکن مگرنه خودتم مافیا میشی
کوک : چی کار یه مافیا جیمین این چی میگه
جیمین: اوف هیونجین
هیونجین: تو از برادر زنت مخفی کرده بودی
جیمین : ببخشید داداش همه چیو بهت توضیح میدم الان پایه بچه های بی گناه وسطه
دیگه هیچی بهش نگفتم و با هیونجین از اونجا رفتیم به سمته پرورشگاه خیلی از افرادم اونجا نبودن برایه همین هیونجین کمکم کرد جلویه پرورشگاه خیلی بادیگار گذاشتم بعد ازیک ساعت از طریق هکرام فهمیدم که دوباره فرار کردن
هیونجین: دیدی فراریش دادی بدونه اینکه شلیک کنی
جیمین: بخاطره شما بود اگه تو افرادت رو نیاوردی بودی اونا هم نمیترسیدن و حمله میکردن کاره ما دیگه اینجا تمومه میخواهی بریم سئول اگه میخواهی میتونی با من بیا
هیونجین: نمیدونم از یه طرف باند ما چی میشه داداشم نباشه کی ادارش کنه
جیمین : تو
هیونجین: من نمیتونم
جیمین : من کمکت میکنم
هیونجین: پس باشه منم میام
جیمین: یه جوری حرف میزنی انگار اولین دفعی که میری
هیونجین یه خنده پرو انی زد و گفت
هیونجین : اره یه جورایی
جیمین: ساکت شو بابا پرو بازی در نیار کم دروغ بگو همین چند روز پیش تویه سئول نبودی
هیونجین: اره بودم
جیمین : باید برم و با جونکوک حرف بزنم
ادامه دارد
۶.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.