part34
part34
ویو جیمین
با کمک افرادم و انیوپ همشون رو کشتیم و چان رو بریدم بیمارستان یادم اومد که ات منتظرمه ساعت شیش بود باید زود میرفتم سواره هواپیما شدم به به هیونجین زنگ زدم
مکالمه جیمین و هیونجین
حیمین : هی میخواهم یچیزی بهت بگم
هیونجین : حالا چی میگی
جیمین : راستش یه چیزیه مهمی بهت میگم
هیونجین: بگو ببینم دیگه
جیمین : میگم ولی اروم باش به داداشت شلیک کردن
وقتی جیمین گفت به داداشم شلیک کردن انگار مغزم منفجر شد بغضم گرفت انگار تیر فروع کردن تویه قلبم
هیونجین : چچچچی داری میگی حالش خوبه کی همچین
جیمین : نمیدونم وضعش خیلی بده
پایانه مکالمه
ویو هیونجین
زود از خونه خارج شدم و رفتم سمته فرود گاه
ویو ات
لباسامو پوشیدم و آرایش کردم منتظره جیمین بود ولی نیومد خیلی منتظرش بودم ولی نیومد جونکوک زنگ زد که بیام داره دیر میشه منم مجبور شدم دیگه برم خیلی از دستش عصبانی شدم بهم گفت دنبالم میاد اما هیچ خبری ازش نبود جونکوک ماشین رو دنبالم فرستاد و منم سوارش شدم راه اوفتادم سمته تالار وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و یهویی هالت تعوع گرفتم دستمو گذاشتم رویه دهنم و دوباره خوب شدم وارده تالار شدم مادرم اومد سمتم
م/ات : کجا بوی دخترم زود باش بیا بشین مراسم دیگه داره شروع میشه
رویه صندلی کناره مادرم نشستم و دورو ورمو نگاه میکردم گفتم شاید جیمین اومده باشه ولی نبود
جونکوک و سوجی ازدواج کردن و منم رفتم تبریک بگم که چشمم خورد به جیمین که وارده تالار شد آنقدر از دستش عصبانی بودم که دلم میخواست فوش بدم بهش ولی بهش محل نذاشتم و رفتم پیشه جونکوک
ات : تبریک میگم داداش (بغل کردنه جونکوک )
و از بغلش اومدم بیرون رفتم سمته سوجی
ات : تبریک میگم سوجی تو بهترین رفیقم بودی و دیگه زن داداشمم شدی (بغل کردنه سوجی )
جیمین : منم تبریک میگم
رفتم سمته جونکوک و بغلش کردم
جیمین : ببخشید داداش کار داشتم نتونستم خودمو برسونم
کوک : دیر رسیدن بهتر از نرسیدن هست
جیمین : درسته و خانم سوجی که دیگه زن داداشممیشی تبریک میگم بهتون
سوجی : ممنونم نصیبه شما هم بشه
ات : خدا نکنه
جیمین : خدا کنه بریم اونجا بشینیم
ات : از من درو شو
با عصبایت و رفتم سمته سرویس جیمن هم دنبالم اومد و دستمو گرفت منو روبه خودش کرد
جیمین : ات عشقم ببخشید که دیر کردم
ات : نه دیر نکردی برایه عروسی رفیقت سره وقت اومدی
جیمین: میدونم از دستم عصبانی هستی و حقم داری ولی
ات : ولی چی ها بگو کار داشتی از من کارت مهم تره
جیمین : نه معلومه که نه ولی
ات : ساکت هیچی نشنوم من نمیخواهم امشب بهم نزدیک بشی پدرم میبینه فهمیدی
دستشو از دستم کشیدم و رفتم سرویس تویه اینه به خودم نگاه کردم حالت تهوع داشتم نمیدونستم از چیه پرویدی هم نشدم یعنی من حاملم نه نه نه نه نه نه نهنه نه نه نه این امکان نداره میگن از چیزی که میترسی سرت میاد من از هیچ نمی ترسم و واسم مهم نیست ارایشمو درست کردم و رفتم پیشه مادر کنارش نشستم
ویو بعد از عروسی
چشن تموم شد و جیمین نمیتونست بیاد پیشه من چون پدرم می فهمید سواره ماشین شدم و راه اوفتادیم فکرم پیشه جیمین بود که حتما خیلی عصبانی شده که نمیتونست بیاد پیشم بدونه خدافظی رفتم خوب اونم نباید منتظرم میزاشت
《《《《《《《《《
خودمو رویه تخت پرت کردم اوف آخه چرا ات اینجوری میکنه انگار دوشمنشم خوب کار داشتم نمیتونستم بیام صدایه در به گوشم خورد رویه تخت نشستم
م/ج: پسرم میتونم بیام
جیمین : بله بیاین
م/ج : این روزا نمیبینمت حالت خوبه
رویه تخت نشست
جیمین: بله مادر خوبم خیلی کار داشتم ببخشید
م/ج : نه فقد دلتنگ پسرم بودم
نزدیکه مادر شدم و سرمو گذاشتم رویه پاهاش
جیمین: مادر امروز بنگ چان تیر خود
م/ج : نگران نباش بنگ ها هیچیشون نمیشه اونا از ده ساله پیش رقیبه شماست و تو هم باید ازشون جلو بزنی فرسته خوبی نیست؟
جیمین : اما اون ادمه خیلی خوبیه هیونجین زنگ میزنه
رویه تخت نشستم
مکالمه جیمین و هیونجین
جیمین : حالش خوبه
هیونجین: تویه کماست کی همچین کاری کرده با داداشم
جیمین : نمیدونم هر کی کرده میخواد ما رو به جونه هم بندازه من خیلی راجبش تحقیق کردم همش یه دسیسه میچینن برایه من از طرفه شما یا یه دسیسه میچینن از طرفه من
هیونجین: کمکم کم نمیتونم از پسشون بر بیام
جیمین: کمکت کنم
هیونجین : نمیخواد پوزشو بدی نمیخواهم کمکتو
جیمین : من برات پیداش میکنم
هیونجین: خوب چی ازم میخواهی
جیمین: هیچی نمیخواهم من مثله شما بی وجدان نیستم
پایان مکالمه
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباسه جیمین
ادامه دارد..
ویو جیمین
با کمک افرادم و انیوپ همشون رو کشتیم و چان رو بریدم بیمارستان یادم اومد که ات منتظرمه ساعت شیش بود باید زود میرفتم سواره هواپیما شدم به به هیونجین زنگ زدم
مکالمه جیمین و هیونجین
حیمین : هی میخواهم یچیزی بهت بگم
هیونجین : حالا چی میگی
جیمین : راستش یه چیزیه مهمی بهت میگم
هیونجین: بگو ببینم دیگه
جیمین : میگم ولی اروم باش به داداشت شلیک کردن
وقتی جیمین گفت به داداشم شلیک کردن انگار مغزم منفجر شد بغضم گرفت انگار تیر فروع کردن تویه قلبم
هیونجین : چچچچی داری میگی حالش خوبه کی همچین
جیمین : نمیدونم وضعش خیلی بده
پایانه مکالمه
ویو هیونجین
زود از خونه خارج شدم و رفتم سمته فرود گاه
ویو ات
لباسامو پوشیدم و آرایش کردم منتظره جیمین بود ولی نیومد خیلی منتظرش بودم ولی نیومد جونکوک زنگ زد که بیام داره دیر میشه منم مجبور شدم دیگه برم خیلی از دستش عصبانی شدم بهم گفت دنبالم میاد اما هیچ خبری ازش نبود جونکوک ماشین رو دنبالم فرستاد و منم سوارش شدم راه اوفتادم سمته تالار وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و یهویی هالت تعوع گرفتم دستمو گذاشتم رویه دهنم و دوباره خوب شدم وارده تالار شدم مادرم اومد سمتم
م/ات : کجا بوی دخترم زود باش بیا بشین مراسم دیگه داره شروع میشه
رویه صندلی کناره مادرم نشستم و دورو ورمو نگاه میکردم گفتم شاید جیمین اومده باشه ولی نبود
جونکوک و سوجی ازدواج کردن و منم رفتم تبریک بگم که چشمم خورد به جیمین که وارده تالار شد آنقدر از دستش عصبانی بودم که دلم میخواست فوش بدم بهش ولی بهش محل نذاشتم و رفتم پیشه جونکوک
ات : تبریک میگم داداش (بغل کردنه جونکوک )
و از بغلش اومدم بیرون رفتم سمته سوجی
ات : تبریک میگم سوجی تو بهترین رفیقم بودی و دیگه زن داداشمم شدی (بغل کردنه سوجی )
جیمین : منم تبریک میگم
رفتم سمته جونکوک و بغلش کردم
جیمین : ببخشید داداش کار داشتم نتونستم خودمو برسونم
کوک : دیر رسیدن بهتر از نرسیدن هست
جیمین : درسته و خانم سوجی که دیگه زن داداشممیشی تبریک میگم بهتون
سوجی : ممنونم نصیبه شما هم بشه
ات : خدا نکنه
جیمین : خدا کنه بریم اونجا بشینیم
ات : از من درو شو
با عصبایت و رفتم سمته سرویس جیمن هم دنبالم اومد و دستمو گرفت منو روبه خودش کرد
جیمین : ات عشقم ببخشید که دیر کردم
ات : نه دیر نکردی برایه عروسی رفیقت سره وقت اومدی
جیمین: میدونم از دستم عصبانی هستی و حقم داری ولی
ات : ولی چی ها بگو کار داشتی از من کارت مهم تره
جیمین : نه معلومه که نه ولی
ات : ساکت هیچی نشنوم من نمیخواهم امشب بهم نزدیک بشی پدرم میبینه فهمیدی
دستشو از دستم کشیدم و رفتم سرویس تویه اینه به خودم نگاه کردم حالت تهوع داشتم نمیدونستم از چیه پرویدی هم نشدم یعنی من حاملم نه نه نه نه نه نه نهنه نه نه نه این امکان نداره میگن از چیزی که میترسی سرت میاد من از هیچ نمی ترسم و واسم مهم نیست ارایشمو درست کردم و رفتم پیشه مادر کنارش نشستم
ویو بعد از عروسی
چشن تموم شد و جیمین نمیتونست بیاد پیشه من چون پدرم می فهمید سواره ماشین شدم و راه اوفتادیم فکرم پیشه جیمین بود که حتما خیلی عصبانی شده که نمیتونست بیاد پیشم بدونه خدافظی رفتم خوب اونم نباید منتظرم میزاشت
《《《《《《《《《
خودمو رویه تخت پرت کردم اوف آخه چرا ات اینجوری میکنه انگار دوشمنشم خوب کار داشتم نمیتونستم بیام صدایه در به گوشم خورد رویه تخت نشستم
م/ج: پسرم میتونم بیام
جیمین : بله بیاین
م/ج : این روزا نمیبینمت حالت خوبه
رویه تخت نشست
جیمین: بله مادر خوبم خیلی کار داشتم ببخشید
م/ج : نه فقد دلتنگ پسرم بودم
نزدیکه مادر شدم و سرمو گذاشتم رویه پاهاش
جیمین: مادر امروز بنگ چان تیر خود
م/ج : نگران نباش بنگ ها هیچیشون نمیشه اونا از ده ساله پیش رقیبه شماست و تو هم باید ازشون جلو بزنی فرسته خوبی نیست؟
جیمین : اما اون ادمه خیلی خوبیه هیونجین زنگ میزنه
رویه تخت نشستم
مکالمه جیمین و هیونجین
جیمین : حالش خوبه
هیونجین: تویه کماست کی همچین کاری کرده با داداشم
جیمین : نمیدونم هر کی کرده میخواد ما رو به جونه هم بندازه من خیلی راجبش تحقیق کردم همش یه دسیسه میچینن برایه من از طرفه شما یا یه دسیسه میچینن از طرفه من
هیونجین: کمکم کم نمیتونم از پسشون بر بیام
جیمین: کمکت کنم
هیونجین : نمیخواد پوزشو بدی نمیخواهم کمکتو
جیمین : من برات پیداش میکنم
هیونجین: خوب چی ازم میخواهی
جیمین: هیچی نمیخواهم من مثله شما بی وجدان نیستم
پایان مکالمه
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباسه جیمین
ادامه دارد..
۶.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.