part33
part33
ویو ات
وقتی بیدار شدم ساعت 12 شده بود وای تا این وقت روز خواب بودم رویه تخت نشستم و درد نداشتم خوب شده بودم گوشیم رو نگاه کردم جیمین زنگ زده بود دوباره گوشیم رو گذاشتم رویه میز از تخت بلند شدم و امروز عروسیه داداشمه من تا این وقت خواب بودم حال بیرون رفتنو نداشتم پس رفتم سالون و هیچ کس نبود انگار همه رفته بودن منم خیلی گرسنم بود واسیه خودم غذا درست کردم و خوردم ای بابا من که نیم ساعتی نمیشه که بیدار شدم ولی بازم خوابم میاد رویه مبل نشستم یاده حرفه جیمین اوفتادم که بهم گفت فردا صبح میاد دنبالم اما من خوابم بودم رویه مبل دراز کشیدم و به جیمین فکر میکردم که خوابم برد
《《《《《《《《《《
ویو جیمین
از صبح تا ظهر منتظره ات بودم ولی نیومد بهش پیام دادم که برایه عروسی خودم میام دنبالش عصبانی شدم و رفتم شرکت پیشه جیهون
《《《《《《《《
جیهون : چه خبر داداش انگار زنده گمشدی اصلا نمیای خونه مادر خیلی دل تنگت شده
جیمین : منم دلم براش تنگ شده
جیهون: ولی انگار بیشتر عصبانی هستی
جیمین: جیهون عصبانیم نکن من عصبانی نیستم
جیهون: باشه راستی یه دختر به اسمه جعون ات اومده بود اینجا خیلی نگرانم بود بگو ببینم دوست دخترته
جیمین : چی اومده بود اینجا ؟خیلی نگرانم بود؟
جیهون : دختره داشت میمرد تو میگی نگرانم بود
جیمین : عشقه خودمه (زیر لب)
جیهون : دوسش داری
جیمین: مستشم
جیهون : خوب باهاش ازدواج کن من ازت کوچیک ترم ولی ازدواج کردم ولی تو هنوز ازدواج نکردی میدونی مادر چقدر نگرانه زنته
جیمین : ای بابا جیهون کافیه انیوپ زنگ میزنه
مکالمه جیمین و انیوپ
انیوپ : آقا کامیون ها یه ما رو دزدیدن
جیمین : چی کیا
انیوپ : نمیدونم شاید کاره بنگ ها باشه
جیمین : باشه من خودم حلش میکنم
پایان مکالمه
جیمین از رویه مبل بلند شد و راه اوفتاد
جیهون : داداش چرا نمیزاری باهات کار کنم
جیمین : تو شرکت تو اداره کن
جیهون : خوب میخواهم باهات کار کنم
جیمین : کافیه جیهون باید برم بهت خبر میدم
جیهون : باشه
ویو جیمین
با کمک هکراها تونستم تا شب کامیون ها رو پیدا کردم و گرفتمش نزاشتم که اسلحه ها یه منو بدزدن اما همشون فرار کردن شکم به بنگ ها هست اون همچین کارکردن راه اوفتادم سمته عمارتشون وارده عمارت شدم و رفتم پیشه بنگ چان
چان : باز چیشده که اومدین
جیمین : شما چرا دست از این کارتون برنمیدارین میخواهید دشمنی درست کنید
چان : پارک جیمین اول توضیح بدین بعد راجبه دشمنی حرف بزنید
جیمین : اول افرادمو می کشیم بعدش کامیون ما رو دزدیدن
چان : ما می کشیم ولی نمی دوزدیم بعدشم من از کشتنه افرادت رو هیونجین کشته دلیلشو نمیدونم و بازم باید ازتون معذرت خواهی کنم
جیمین : این داداش تو هم جم کن داره پاشو از گلیمش دراز میکنه فهمیدید اگه شما نزدیدین پس کی همچین کاری کرده
چان : این مسئله که میخواد ما رو به جونه هم بندازه
ویو جیمین
با صدایه شلیکه اسلحه زود نشستم و مبل رو کج کردم پوشتش نشستم اسلحه از پوشتم در آوردم و به سمتشون نشونه گرفتم و بهشون شلیک میکردم خیلیاشو کشتم و با صدایه بلند گفتم.
جیمین : بنگ چان اینا کین
چان : نمیدونم که کدوم دشمنمه
جیمین : شاید من باشم
چان : تویه این حالم داری دشمنی درست میکنی
جیمین: هی دیونه هواست کجاست
داشت با من حرف میزد وقتی رومو بهش برگردوندم دیدمش که به قلبش شلیک کردن زود به سختی رفتم سمتش و سرشو بلند کردم
جیمین : چان چان خوبی نخواب باشه به حرفام گوش بده نبضشو گرفتم نمیزد سرشو گذاشتم رویه زمین باید عزرائیل اینا باشم تا بتونم جونتو نجات بدم بنگ چان
ادامه دارد....
ویو ات
وقتی بیدار شدم ساعت 12 شده بود وای تا این وقت روز خواب بودم رویه تخت نشستم و درد نداشتم خوب شده بودم گوشیم رو نگاه کردم جیمین زنگ زده بود دوباره گوشیم رو گذاشتم رویه میز از تخت بلند شدم و امروز عروسیه داداشمه من تا این وقت خواب بودم حال بیرون رفتنو نداشتم پس رفتم سالون و هیچ کس نبود انگار همه رفته بودن منم خیلی گرسنم بود واسیه خودم غذا درست کردم و خوردم ای بابا من که نیم ساعتی نمیشه که بیدار شدم ولی بازم خوابم میاد رویه مبل نشستم یاده حرفه جیمین اوفتادم که بهم گفت فردا صبح میاد دنبالم اما من خوابم بودم رویه مبل دراز کشیدم و به جیمین فکر میکردم که خوابم برد
《《《《《《《《《《
ویو جیمین
از صبح تا ظهر منتظره ات بودم ولی نیومد بهش پیام دادم که برایه عروسی خودم میام دنبالش عصبانی شدم و رفتم شرکت پیشه جیهون
《《《《《《《《
جیهون : چه خبر داداش انگار زنده گمشدی اصلا نمیای خونه مادر خیلی دل تنگت شده
جیمین : منم دلم براش تنگ شده
جیهون: ولی انگار بیشتر عصبانی هستی
جیمین: جیهون عصبانیم نکن من عصبانی نیستم
جیهون: باشه راستی یه دختر به اسمه جعون ات اومده بود اینجا خیلی نگرانم بود بگو ببینم دوست دخترته
جیمین : چی اومده بود اینجا ؟خیلی نگرانم بود؟
جیهون : دختره داشت میمرد تو میگی نگرانم بود
جیمین : عشقه خودمه (زیر لب)
جیهون : دوسش داری
جیمین: مستشم
جیهون : خوب باهاش ازدواج کن من ازت کوچیک ترم ولی ازدواج کردم ولی تو هنوز ازدواج نکردی میدونی مادر چقدر نگرانه زنته
جیمین : ای بابا جیهون کافیه انیوپ زنگ میزنه
مکالمه جیمین و انیوپ
انیوپ : آقا کامیون ها یه ما رو دزدیدن
جیمین : چی کیا
انیوپ : نمیدونم شاید کاره بنگ ها باشه
جیمین : باشه من خودم حلش میکنم
پایان مکالمه
جیمین از رویه مبل بلند شد و راه اوفتاد
جیهون : داداش چرا نمیزاری باهات کار کنم
جیمین : تو شرکت تو اداره کن
جیهون : خوب میخواهم باهات کار کنم
جیمین : کافیه جیهون باید برم بهت خبر میدم
جیهون : باشه
ویو جیمین
با کمک هکراها تونستم تا شب کامیون ها رو پیدا کردم و گرفتمش نزاشتم که اسلحه ها یه منو بدزدن اما همشون فرار کردن شکم به بنگ ها هست اون همچین کارکردن راه اوفتادم سمته عمارتشون وارده عمارت شدم و رفتم پیشه بنگ چان
چان : باز چیشده که اومدین
جیمین : شما چرا دست از این کارتون برنمیدارین میخواهید دشمنی درست کنید
چان : پارک جیمین اول توضیح بدین بعد راجبه دشمنی حرف بزنید
جیمین : اول افرادمو می کشیم بعدش کامیون ما رو دزدیدن
چان : ما می کشیم ولی نمی دوزدیم بعدشم من از کشتنه افرادت رو هیونجین کشته دلیلشو نمیدونم و بازم باید ازتون معذرت خواهی کنم
جیمین : این داداش تو هم جم کن داره پاشو از گلیمش دراز میکنه فهمیدید اگه شما نزدیدین پس کی همچین کاری کرده
چان : این مسئله که میخواد ما رو به جونه هم بندازه
ویو جیمین
با صدایه شلیکه اسلحه زود نشستم و مبل رو کج کردم پوشتش نشستم اسلحه از پوشتم در آوردم و به سمتشون نشونه گرفتم و بهشون شلیک میکردم خیلیاشو کشتم و با صدایه بلند گفتم.
جیمین : بنگ چان اینا کین
چان : نمیدونم که کدوم دشمنمه
جیمین : شاید من باشم
چان : تویه این حالم داری دشمنی درست میکنی
جیمین: هی دیونه هواست کجاست
داشت با من حرف میزد وقتی رومو بهش برگردوندم دیدمش که به قلبش شلیک کردن زود به سختی رفتم سمتش و سرشو بلند کردم
جیمین : چان چان خوبی نخواب باشه به حرفام گوش بده نبضشو گرفتم نمیزد سرشو گذاشتم رویه زمین باید عزرائیل اینا باشم تا بتونم جونتو نجات بدم بنگ چان
ادامه دارد....
۵.۸k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.