part5
#part5
#part6
#delvin
رفتم داخل فالو داشته های
دلسا پیج آبتین رو پیدا کردم
فالوش کردم
سلام آقا آبتین خوب هستین
#abtin
گوشی مو برداشتم باز کردم
برای نوتیف اومد
که سلام آقا آبتین خوب هستین
سلام شما ؟؟
#delvin
منم دیگه دلوین
#abtin
لبخندی زدم
تایپ کردم شما خوبین
#delsa
دیدم آبتین لبخند زد
یکم ناراحت شدم
رفتم پیشش سرمو گذاشتم
روی سینش
چی نگاه میکنی
#abtin
هیچی گوشی رو خاموش کردم
گذاشتم روی میز
دیدم ناراحته
بغلش کردم
موهاشو زدم کنار
#delsa
بلند شدم از رو تخت با حالت بغض
#abtin
دلسا کجا میری
#delsa
با من حرف نزن
#abtin
دلساا خوب من که نمیتونم
۲۴ ساعته تو رو نگاه کنم
بعدشم مگه من رلتم
#delsa
با این یه تیکه از حرفش
قلبم شکست
نشستم یه گوشه تکیه دادم به دیوار
سرمو گذاشتم روی پام گریه کردم
#abtin
دلسا خیلی لوس شدی ها
رفتم از اتاقش بیرون رفتم اتاق خودم
#diyana
داشتم لباس طراحی میکردم
صدای گریه های دلسا رو شنیدم
رفتم توی اتاق
نشستم پیشش
دلسای مامان ببینم تو رو
#delsa
سرمو آوردم بالا
با چشم های اشکی نگاش کردم
#diyana
اشک هاشو با انگشت شستم
از گوشه چشم هاش پاک کردم
#delsa
مامان من الان نیاز دارم
به بغل میشه بغلم کنی
#diyana
اره دورت بگردم
بغلش کردم
توی بغلم خوابش برد
با صدای باز شدن در
فهمیدم ارسلان اومده
دلسا رو بغلش کردم
گذاشتمش روی تخت
پتو کشیدم روش
رفتم از در بیرون
سلام خسته نباشی
#arsalan
سلام مرسی تو هم
دلسا کجاست
پیام داده بود بابایی من خیلی حالم بده من و ببر بیرون
چیزی شده دیا خودت میدونی
چقدر روی دلسا حساسم
#diyana
یکم گریه کرد توی بغلم
آروم شد خوابش برد
ارسلان میگم
چند روز بریم شمال
حالم منم اوکی نیست
بچه ها ام همین طور
#abtin
از دست خودم ناراحت بودم
که چرا اینجوری باهاش
حرف زدم از یه طرف
دلوین از یه طرف دلسا
نمیخواستم به دلسا بگم
دلوین پیام داده
چون مطمئنم باهاش قطع دوستی میکرد
#arsalan
منم موافقم دیا
تو خودت خوبی انگار اوکی نیستی
#diyana
راستش وقتی دلسا حالش خوب نیست من چجوری خوب باشم
#delsa
یکم تکون خوردم
چشم هامو باز کردم
دیدم روی تخت هستم
صدای بابا رو شنیدم
از اتاق رفتم بیرون
سلام بابایی
#arsalan
سلام قشنگ من خوب خوابیدی.
#delsa
هوم
راهمو کج کردم رفتم دم
اتاق آبتین در زدم
#abtin
بفرما تو
#delsa
رفتم تو سرمو انداختم پایین
#abtin
رفتم پیشش
#delsa
عطرمو اینجا جا گذاشتم
اومدم ببرم با ( سردی)
#abtin
دلسا پیش دلوین کی میری
#delsa
چطور؟؟؟
#abtin
همین طوری
#diyana
دلسا آبتین
حاضر شید
برید وسایل هاتونو جمع کنید
قراره بریم شمال
#delsa
اوکی مامان الان حاضر میشم
#abtin
دلسا
#delsa
درد کوفت مرض
درو باز کردم رفتم اتاقم
داشتم حاضر می شدم که در
باز شد آبتین اومد تو من فقط نیم تنه
تنم بود داشتم شلوار می پوشیدم
تازه اومد و ...
حمایت شه
❤️🩹✨
#part6
#delvin
رفتم داخل فالو داشته های
دلسا پیج آبتین رو پیدا کردم
فالوش کردم
سلام آقا آبتین خوب هستین
#abtin
گوشی مو برداشتم باز کردم
برای نوتیف اومد
که سلام آقا آبتین خوب هستین
سلام شما ؟؟
#delvin
منم دیگه دلوین
#abtin
لبخندی زدم
تایپ کردم شما خوبین
#delsa
دیدم آبتین لبخند زد
یکم ناراحت شدم
رفتم پیشش سرمو گذاشتم
روی سینش
چی نگاه میکنی
#abtin
هیچی گوشی رو خاموش کردم
گذاشتم روی میز
دیدم ناراحته
بغلش کردم
موهاشو زدم کنار
#delsa
بلند شدم از رو تخت با حالت بغض
#abtin
دلسا کجا میری
#delsa
با من حرف نزن
#abtin
دلساا خوب من که نمیتونم
۲۴ ساعته تو رو نگاه کنم
بعدشم مگه من رلتم
#delsa
با این یه تیکه از حرفش
قلبم شکست
نشستم یه گوشه تکیه دادم به دیوار
سرمو گذاشتم روی پام گریه کردم
#abtin
دلسا خیلی لوس شدی ها
رفتم از اتاقش بیرون رفتم اتاق خودم
#diyana
داشتم لباس طراحی میکردم
صدای گریه های دلسا رو شنیدم
رفتم توی اتاق
نشستم پیشش
دلسای مامان ببینم تو رو
#delsa
سرمو آوردم بالا
با چشم های اشکی نگاش کردم
#diyana
اشک هاشو با انگشت شستم
از گوشه چشم هاش پاک کردم
#delsa
مامان من الان نیاز دارم
به بغل میشه بغلم کنی
#diyana
اره دورت بگردم
بغلش کردم
توی بغلم خوابش برد
با صدای باز شدن در
فهمیدم ارسلان اومده
دلسا رو بغلش کردم
گذاشتمش روی تخت
پتو کشیدم روش
رفتم از در بیرون
سلام خسته نباشی
#arsalan
سلام مرسی تو هم
دلسا کجاست
پیام داده بود بابایی من خیلی حالم بده من و ببر بیرون
چیزی شده دیا خودت میدونی
چقدر روی دلسا حساسم
#diyana
یکم گریه کرد توی بغلم
آروم شد خوابش برد
ارسلان میگم
چند روز بریم شمال
حالم منم اوکی نیست
بچه ها ام همین طور
#abtin
از دست خودم ناراحت بودم
که چرا اینجوری باهاش
حرف زدم از یه طرف
دلوین از یه طرف دلسا
نمیخواستم به دلسا بگم
دلوین پیام داده
چون مطمئنم باهاش قطع دوستی میکرد
#arsalan
منم موافقم دیا
تو خودت خوبی انگار اوکی نیستی
#diyana
راستش وقتی دلسا حالش خوب نیست من چجوری خوب باشم
#delsa
یکم تکون خوردم
چشم هامو باز کردم
دیدم روی تخت هستم
صدای بابا رو شنیدم
از اتاق رفتم بیرون
سلام بابایی
#arsalan
سلام قشنگ من خوب خوابیدی.
#delsa
هوم
راهمو کج کردم رفتم دم
اتاق آبتین در زدم
#abtin
بفرما تو
#delsa
رفتم تو سرمو انداختم پایین
#abtin
رفتم پیشش
#delsa
عطرمو اینجا جا گذاشتم
اومدم ببرم با ( سردی)
#abtin
دلسا پیش دلوین کی میری
#delsa
چطور؟؟؟
#abtin
همین طوری
#diyana
دلسا آبتین
حاضر شید
برید وسایل هاتونو جمع کنید
قراره بریم شمال
#delsa
اوکی مامان الان حاضر میشم
#abtin
دلسا
#delsa
درد کوفت مرض
درو باز کردم رفتم اتاقم
داشتم حاضر می شدم که در
باز شد آبتین اومد تو من فقط نیم تنه
تنم بود داشتم شلوار می پوشیدم
تازه اومد و ...
حمایت شه
❤️🩹✨
۸.۰k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.