چند سال پیش یه روز داداش بزرگم

چند سال پیش یه روز داداش بزرگم
اومد و گفت عاشق شده ...!
میگفت طرف دختر خیلی خوبیه ...
از اونا که تو دانشگاه جزو شاگرد اولاس ...
از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت ...
از اونا که هر جایی حرف نمیزنن و هر چیو نمیگن ...
خلاصه اینکه دختر خیلی خوبیه ...
وقتی اینارو تعریف میکرد ,
داداش کوچیکم اخماش تو هم بود ...!
وقتی ازش پرسیدم چته
با حرص گفت :
خب آخه چه جوری میشه عاشق همچین دختری شد ...?

یه هفته پیش واسه همین داداش کوچیکم رفتیم خواستگاری ...
دختری که با سینی چای اومد داخل ,
شیطنت از چشاش میریخت بیرون ...
بوی عطرش کل اتاقو گرفته بود ...
از اون دختر حاضر جوابا بود ,
که اگه تو یه جمعی بود ,
صدای قهقهش همه جا پخش میشد ...
که دل داداش کوچیکه منو
با همون نگاهای دلرباش برده بود ...
داداش کوچیکم میگفت :
خیلی دختر خوبیه ...

میدونی ...
خوب آدما با هم فرق میکنه ...
مردم به خوب بابام میگن آپدیت نشده ...
به خوب داداش بزرگم میگن از دماغ فیل افتاده ...
به خوب داداش کوچیکم میگن قرتی ...
از من میشنوید بگردید دنبال خوب خودتون ...
با خوب خودتون زندگی بسازید و زندگی کنید ...
نه خوب مردم ,
که آمار طلاقو روز به روز بالا ببرید ...
نه داداش من میتونه با یه زن مثل مامانم به تفاهم برسه ,
نه بابام میتونه کنار دختر مورد علاقه داداشم آرامش داشته باشه ...
بچسبین به خوب خودتون ,
حتی اگه از نظر دیگران بد باشه ...