رمان وقتی خواهر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
رمان :وقتی خواهر تهیونگی و با اعضا زندگی میکنی
ات:ت..تهیونگ من میخواستم بهت بگم اما
تهیونگ :اما چی ؟
ات:اگه میگفتم از دانشگاه اخراج می شدم لطفاً بزار این ترمم برم بعد هرچی گفتی باشه ؟
تهیونگ :نمیدونم فقط رفتیم خونه همچی رو تعریف می کنی
ات:باشه حالا بغل
بغلش کردمو تا میتونستم لهش کردم
فردا
از زبون ات
تو بیمارستان رو تخت نشسته بودم که یهو جونگ کوک زنگ زد تا جواب دادم شروع کرد حرف زدن
جونگ کوک :بیا رو پشت بوم
و قطع کرد
رفتم رو پشت بوم که دیدم رو زمین پر گل رز و شمعه رفتم سمت جونگ کوک خیلی خوش تیپ شده بود
ات:اینجا چه خبره
یهو جلوم زانو زد
جونگ کوک :ات با من قرار میزاری ؟
ات:اما من نمیتونم من از یه نفر دیگه حاملم با یکی دیگه رابطه داشتم
جونگ کوک :هیچ کدوم از اینا برام مهم نیست فقط نظرت برام مهمه
یهو رفت لبه ی پشت بوم
ات:چیکار میکنی می ٱفتی
جونگ کوک :اخبار فردا جئون جونگ کوک بخاطر عشقش خودش را از روی ساختمان پرت کرد پایین
ات:دیوونه شدی چیکار میکنی ؟
یهو دیدم وایساد داشت خودش رو مینداخت که سریع رفتم و دستش رو گرفتم و انداختمش تو بغلم
ات: لطفاً این کارو نکن
جونگ کوک :براچی ؟
ات:چون دوست دارم
همون طور که روم ٱفتاده بود لباش رو روی لبام گذاشت و بعد چند مین برداشت
ات:بچه چی؟
جونگ کوک :این کوچولو که کاری نکرده خودم دوتا بچه رو بزرگ می کنم
ات:دوتا ؟
جونگ کوک :یکی تو اون یکی هم تو شکمته
ات:دیوونه
جونگ کوک :پاشو بریم اعضا منتظرن ببینن جوابت چی شد
ات:مگه اینجان؟
جونگ کوک :آره راستی دیگه سیگار ببینم دستت جرت میدم فهمیدی ؟
ات:آره خرگوش عصبانی (با خنده )
پایان
ات:ت..تهیونگ من میخواستم بهت بگم اما
تهیونگ :اما چی ؟
ات:اگه میگفتم از دانشگاه اخراج می شدم لطفاً بزار این ترمم برم بعد هرچی گفتی باشه ؟
تهیونگ :نمیدونم فقط رفتیم خونه همچی رو تعریف می کنی
ات:باشه حالا بغل
بغلش کردمو تا میتونستم لهش کردم
فردا
از زبون ات
تو بیمارستان رو تخت نشسته بودم که یهو جونگ کوک زنگ زد تا جواب دادم شروع کرد حرف زدن
جونگ کوک :بیا رو پشت بوم
و قطع کرد
رفتم رو پشت بوم که دیدم رو زمین پر گل رز و شمعه رفتم سمت جونگ کوک خیلی خوش تیپ شده بود
ات:اینجا چه خبره
یهو جلوم زانو زد
جونگ کوک :ات با من قرار میزاری ؟
ات:اما من نمیتونم من از یه نفر دیگه حاملم با یکی دیگه رابطه داشتم
جونگ کوک :هیچ کدوم از اینا برام مهم نیست فقط نظرت برام مهمه
یهو رفت لبه ی پشت بوم
ات:چیکار میکنی می ٱفتی
جونگ کوک :اخبار فردا جئون جونگ کوک بخاطر عشقش خودش را از روی ساختمان پرت کرد پایین
ات:دیوونه شدی چیکار میکنی ؟
یهو دیدم وایساد داشت خودش رو مینداخت که سریع رفتم و دستش رو گرفتم و انداختمش تو بغلم
ات: لطفاً این کارو نکن
جونگ کوک :براچی ؟
ات:چون دوست دارم
همون طور که روم ٱفتاده بود لباش رو روی لبام گذاشت و بعد چند مین برداشت
ات:بچه چی؟
جونگ کوک :این کوچولو که کاری نکرده خودم دوتا بچه رو بزرگ می کنم
ات:دوتا ؟
جونگ کوک :یکی تو اون یکی هم تو شکمته
ات:دیوونه
جونگ کوک :پاشو بریم اعضا منتظرن ببینن جوابت چی شد
ات:مگه اینجان؟
جونگ کوک :آره راستی دیگه سیگار ببینم دستت جرت میدم فهمیدی ؟
ات:آره خرگوش عصبانی (با خنده )
پایان
- ۳۰.۷k
- ۰۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط