֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_221🎀•
دلبر كوچولو
-میشه بفهمم چخبره اینجا ارسلان
دختر پوزخندی زد
-یعنی نفهمیدی عزیزم؟ کسی که الان شوهرته قبلا عاشق یکی دیگه بوده!
-میدونم همشو بهم گفته
ارسلان هم تعجب کرده بود
ولی خودمم متعجب بودم که پشتش گرفته بودم الان براش باید اش میپختم با دو سه وجب روغن
-واقعا؟
مکثی کرد
-یعنی برات مهم نبود
ارسلان وسط حرفش پرید غصبناک لب گزید
-جوابش شنیدی براش مهم بود میگفت مهم اینه الان عشق زندگی من دیاناس
نمیتونم خوشحالیم وصف کنم انقد میتونستم بگم که زبونم بند اومده بود از خوشحالی
لبخندی به پهنای صورتم زدم
-جوابتونو گرفتید؟
بدون خداحافظی ازمون دور شد که ارسلان نگاهی بهم کرد
-همینجا غذا میخوریم
بی هیچ حرفی روی یک صندلی نشستم و دفتر قرمز برداشتم
انقد قیمتا بالا بود که شاخام دراومده بود
-نمیخوای سفارش بدی؟
#PART_221🎀•
دلبر كوچولو
-میشه بفهمم چخبره اینجا ارسلان
دختر پوزخندی زد
-یعنی نفهمیدی عزیزم؟ کسی که الان شوهرته قبلا عاشق یکی دیگه بوده!
-میدونم همشو بهم گفته
ارسلان هم تعجب کرده بود
ولی خودمم متعجب بودم که پشتش گرفته بودم الان براش باید اش میپختم با دو سه وجب روغن
-واقعا؟
مکثی کرد
-یعنی برات مهم نبود
ارسلان وسط حرفش پرید غصبناک لب گزید
-جوابش شنیدی براش مهم بود میگفت مهم اینه الان عشق زندگی من دیاناس
نمیتونم خوشحالیم وصف کنم انقد میتونستم بگم که زبونم بند اومده بود از خوشحالی
لبخندی به پهنای صورتم زدم
-جوابتونو گرفتید؟
بدون خداحافظی ازمون دور شد که ارسلان نگاهی بهم کرد
-همینجا غذا میخوریم
بی هیچ حرفی روی یک صندلی نشستم و دفتر قرمز برداشتم
انقد قیمتا بالا بود که شاخام دراومده بود
-نمیخوای سفارش بدی؟
۸.۱k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.