part49
part49
نیکا-نزدیکای ساعت 5 بودم دیگه باید حاضر میشدم برم دیت
تارا از لباسای تو میپوشما
تارا-حالا یجوری میگی انگار قبلا لباسای خودتو میپوشی
نیکا-گمشو حالا خودش 24ساعته هودیای علی تنشه ها
تارا-علی چه ربطی به توداره اخه
خوب هودیاش قشنگن
نیکا-یچیزی بپرسمم راستشو میگی
تارا-ها بگو
نیکا-توباعلی رابطه داری؟
تارا-نههههههه نیکا تودیگه چرا علی داداشمه
نیکا-اوکی
تارا-برو حاضرشودیرت میشه ها
نیکا-هوم باش
نیکا-رفتم حاضر شدم
یه استایل مشکی زدم
بد موهامو شونه کردم و از بالا بستم
و دوتا سوسکی
یه کپ مشکی
و یکوچولوع ارایش
و بعد خدافظی با تارا
رفتم سمت کافه
متین-تو کافه نشسته بودم منتظر نیکا بودم
نازلی رو سپردم به مامانم
نیکا-رفتم تو که دیدم متین نشسته جای همیشگیش
نفس عمیق کشیدم
رفتم جلو سرش تو گوشیش بود
سلام
متین-سرمو بالا اوردم
سلام
بشین
متین-خوبی
نیکا-اره
توچطوری
متین-تورودیدم عالی شدم
نیکا-لبخند کمرنگی زدم
بعد از چند دقیقه سکوت
بلاخره سکوت سنگینی که بینممون بود
رو شکستم
نمی خوای چیزی بگی
متین-نمی دونم ازکجا شروع کنم
نیکا-از همونجا که اون همه عشقی که گفتی چیشد
اون رویایی که ساختیمو خرابش کردی
چیشد که این دیونه رو ساختی
چیشد که ولم کردی ها چیشد
متین -ببین این ثضیه اونجوری که فکر میکنی نیست...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
نیکا-نزدیکای ساعت 5 بودم دیگه باید حاضر میشدم برم دیت
تارا از لباسای تو میپوشما
تارا-حالا یجوری میگی انگار قبلا لباسای خودتو میپوشی
نیکا-گمشو حالا خودش 24ساعته هودیای علی تنشه ها
تارا-علی چه ربطی به توداره اخه
خوب هودیاش قشنگن
نیکا-یچیزی بپرسمم راستشو میگی
تارا-ها بگو
نیکا-توباعلی رابطه داری؟
تارا-نههههههه نیکا تودیگه چرا علی داداشمه
نیکا-اوکی
تارا-برو حاضرشودیرت میشه ها
نیکا-هوم باش
نیکا-رفتم حاضر شدم
یه استایل مشکی زدم
بد موهامو شونه کردم و از بالا بستم
و دوتا سوسکی
یه کپ مشکی
و یکوچولوع ارایش
و بعد خدافظی با تارا
رفتم سمت کافه
متین-تو کافه نشسته بودم منتظر نیکا بودم
نازلی رو سپردم به مامانم
نیکا-رفتم تو که دیدم متین نشسته جای همیشگیش
نفس عمیق کشیدم
رفتم جلو سرش تو گوشیش بود
سلام
متین-سرمو بالا اوردم
سلام
بشین
متین-خوبی
نیکا-اره
توچطوری
متین-تورودیدم عالی شدم
نیکا-لبخند کمرنگی زدم
بعد از چند دقیقه سکوت
بلاخره سکوت سنگینی که بینممون بود
رو شکستم
نمی خوای چیزی بگی
متین-نمی دونم ازکجا شروع کنم
نیکا-از همونجا که اون همه عشقی که گفتی چیشد
اون رویایی که ساختیمو خرابش کردی
چیشد که این دیونه رو ساختی
چیشد که ولم کردی ها چیشد
متین -ببین این ثضیه اونجوری که فکر میکنی نیست...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.