کوچولویه دوست داشتنیه من
#کوچولویه_دوست_داشتنیه_من
#پارت_9
..............
وسط رقص بود ک یهو... نور ابی و قرمز رنگی دقیق زد به کوک و ات کوک دست اتو گرفت و یه بوسه بر لبش زد
همه در تعجب داشتن اون دوتارو میدیدن ک از پشت میکروفون یکی داد زد کاپل جدیدمون نباشه؟!
ات با تعجب به کوک نگاه میکرد
کوک یه لبخند زیبا جذاببب عر خدا به ات زد
ات بدبخت سرخ شد
ذهن ات(وای وایییییی جدی جدی داره منو دیونه میکنه الان چیشد بوسم کرد یا لب گرفت ازمم دلم میخاد یه بار دیگ انجامش بده)
(برابچ ادمینم از این پارت ب بعد قراره اتفاقایه اره بیوفته....)
.. لیا و یونگی با خنده اومدن سمت کوکو ات
لیا اتو کشید کنار....
لیا: دختر خوبیییی؟؟!!( اخه ادمیزات این سواله میپرسی)
ات: نه فک کنم داره قلبم از حلقم میزنه بیروننننن
یونگی و کوک....
یونگی: کوکی
کوک: بله
یونگی: جدن ابجیمو بوسیدییی دوسش داری میخای. باهاش. ازدواج کنی(? اخه عزیزم سوال میپرسی)
کوک با خنده جواب داد
کوک: اره اره درسته دوسش دارم اگر خودشم قبول کنه میشم شوهر خاهرتتتت
(چه راحت داری ب زبون میاری)
یونگی لبخند زد و رفت پیش سوجون
سوجون مث افسرده ها نشسته بود رو مبل
یونگی: هوی سوجون موردی
سوجون: چرا باید عاشق ابجی تو بشم وقتی حسم یه طرفس
یونگی: هوف داداش اونچیزی ک زیاده دختره ( ارههه)
فک کنم قسمت اینه تو سینگل بمونی😂
سوجون: بامزه
یه خنده ریز زدد😅🗿 ارامششششش
مهمونی تموم شد کوکو ات داشتن تو. اتاق حرف میزدن خوب بریم پیششون.....
کوک: خوب ات نمیخاستم اونجا معذب بشی ولی میخاستن انجامش بدم ( بوسو میگه)
ات: اممممممممم 😊( دخترم خجالت میکشه)
ات: خوب یکم اب شدم از خجالتت ولی خوببب....
کوک: میخاستم بات حرف بزنم میترسم بگم..
خوب.. ات من بت علاقه پیدا کردم از نظر من دختر مهربون و شایدم سلیطه و زرنگ.... اره دلم میخاد باهام باشی تا اخر عمرم پیشم بمونی میمونی؟
قیافع ات😁😊🥹
ات: خوب منم بهتره بگم دیگ خوب بزار رک باشمم منم بت علاقه دارمم هوف گفتم
کوک لبخند زد و دست اتو گرفتو بوسید... و بعد.....
'(منتظر پارت بعدی باشید")
#پارت_9
..............
وسط رقص بود ک یهو... نور ابی و قرمز رنگی دقیق زد به کوک و ات کوک دست اتو گرفت و یه بوسه بر لبش زد
همه در تعجب داشتن اون دوتارو میدیدن ک از پشت میکروفون یکی داد زد کاپل جدیدمون نباشه؟!
ات با تعجب به کوک نگاه میکرد
کوک یه لبخند زیبا جذاببب عر خدا به ات زد
ات بدبخت سرخ شد
ذهن ات(وای وایییییی جدی جدی داره منو دیونه میکنه الان چیشد بوسم کرد یا لب گرفت ازمم دلم میخاد یه بار دیگ انجامش بده)
(برابچ ادمینم از این پارت ب بعد قراره اتفاقایه اره بیوفته....)
.. لیا و یونگی با خنده اومدن سمت کوکو ات
لیا اتو کشید کنار....
لیا: دختر خوبیییی؟؟!!( اخه ادمیزات این سواله میپرسی)
ات: نه فک کنم داره قلبم از حلقم میزنه بیروننننن
یونگی و کوک....
یونگی: کوکی
کوک: بله
یونگی: جدن ابجیمو بوسیدییی دوسش داری میخای. باهاش. ازدواج کنی(? اخه عزیزم سوال میپرسی)
کوک با خنده جواب داد
کوک: اره اره درسته دوسش دارم اگر خودشم قبول کنه میشم شوهر خاهرتتتت
(چه راحت داری ب زبون میاری)
یونگی لبخند زد و رفت پیش سوجون
سوجون مث افسرده ها نشسته بود رو مبل
یونگی: هوی سوجون موردی
سوجون: چرا باید عاشق ابجی تو بشم وقتی حسم یه طرفس
یونگی: هوف داداش اونچیزی ک زیاده دختره ( ارههه)
فک کنم قسمت اینه تو سینگل بمونی😂
سوجون: بامزه
یه خنده ریز زدد😅🗿 ارامششششش
مهمونی تموم شد کوکو ات داشتن تو. اتاق حرف میزدن خوب بریم پیششون.....
کوک: خوب ات نمیخاستم اونجا معذب بشی ولی میخاستن انجامش بدم ( بوسو میگه)
ات: اممممممممم 😊( دخترم خجالت میکشه)
ات: خوب یکم اب شدم از خجالتت ولی خوببب....
کوک: میخاستم بات حرف بزنم میترسم بگم..
خوب.. ات من بت علاقه پیدا کردم از نظر من دختر مهربون و شایدم سلیطه و زرنگ.... اره دلم میخاد باهام باشی تا اخر عمرم پیشم بمونی میمونی؟
قیافع ات😁😊🥹
ات: خوب منم بهتره بگم دیگ خوب بزار رک باشمم منم بت علاقه دارمم هوف گفتم
کوک لبخند زد و دست اتو گرفتو بوسید... و بعد.....
'(منتظر پارت بعدی باشید")
۳.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.