کوچولویه دوست داشتنی من
#کوچولویه_دوست_داشتنی_من
#پارت_7
رسیدن خونه لیا و ات
یهو چشمشون خورد ب سوجون و یونگی ک رویه مبل لم داده بودن جلویه تلویزیون بازی فوتبال تماشا میکردن
یونگی: اوخ سلام ات و لیا
لیا و ات: سلام
ات ک چشمش به بازی افتاد
ات: واییی نیمه اوله یا دومممم..
سوجون: نترس تازه شروع شدع
لیا: مگ شما دوتا قرار نبود تو کافه بمونید
یونگی: دیگ سوجون گفت بیایم اینجا
ات: خیلیم عالیی
( ب اطلاع بزسونم یونگی داداش بزرگه اته ک 25 سالشه)
یونگی: ابجی
ات: هاا
یونگی: تو با کسی قرار میزاری؟
ات: چی نه کی گفته
یونگی: لیا
ات: یاااا لیااااا چرا ب این بچهه دروغ میگییی
لیا: یه جور میگی بچه انگار دوسالشهه
ات: بازممم
سوجون: بسه دیگ فهمیدیم زجه نزن
(سوجون داداش بزرگه لیاس ک 25سالشع)
(اتو لیا 20 سالشونه)
خوب بازی تموم شد رفتن لالا.....
صبح روز بعد
روز چهار شنبه ساعت 12 ظهر
سوجون: بلند شد یونگیو بیدار کرد بد رفت سمت ات
سوجون: آت امروز نیاز نیست بیای سر کار
آت تو خوابو بیداری اا باش
لیا: روز خسته کننده ایهههه تا ظهر خوابیدیمممم ات پاشوووو بریم نوشیدنی بخوریم
ات: نوشیدنی.خونه؟
لیا: اره بریم نوشیدنی به رگ بزنیم و عشقو حال
ات: بریم خرید واسه فردا لباس بخریم؟
لیا: وای اصن یادم رفته بود بیا اول بریم خرید بد بریم نوشیدنی بخوریم
( رفتن پاساژ)
.... اتتتتتتتتت اینووووو نیگااااا کنننن
یه پیراهن بلند سبز پولداریی حرارتی وایییی خیلی خوشگله
ات: مشکیشو من میگیرم سبز پولداریشو تو. حله!؟
لیا: وای باشهههه بریم
خرید کردن و کفش موند
لیا اینو نیگاا جقدر خوشگله
لیا: کدومو میگی
ات: کور تشریف دارید بانو. اون مشکی مخملیهه سادس
لیا: ااا ارههه قشنگهه من سبزشو میخام
ات: پس بیا بریم ببینیم داره اصن
( خریدشونو کردن و به سمت ماشین رفتن)
و به مغازه رسیدن و نوشیدنی گرفتن و رفتن خونه... نوشیدنی خوردن و خوابیدن....
)(پارت بعدی تا اخر شب یا فردا اپلود میشه) لطفا حمایت کنید ممنون
#پارت_7
رسیدن خونه لیا و ات
یهو چشمشون خورد ب سوجون و یونگی ک رویه مبل لم داده بودن جلویه تلویزیون بازی فوتبال تماشا میکردن
یونگی: اوخ سلام ات و لیا
لیا و ات: سلام
ات ک چشمش به بازی افتاد
ات: واییی نیمه اوله یا دومممم..
سوجون: نترس تازه شروع شدع
لیا: مگ شما دوتا قرار نبود تو کافه بمونید
یونگی: دیگ سوجون گفت بیایم اینجا
ات: خیلیم عالیی
( ب اطلاع بزسونم یونگی داداش بزرگه اته ک 25 سالشه)
یونگی: ابجی
ات: هاا
یونگی: تو با کسی قرار میزاری؟
ات: چی نه کی گفته
یونگی: لیا
ات: یاااا لیااااا چرا ب این بچهه دروغ میگییی
لیا: یه جور میگی بچه انگار دوسالشهه
ات: بازممم
سوجون: بسه دیگ فهمیدیم زجه نزن
(سوجون داداش بزرگه لیاس ک 25سالشع)
(اتو لیا 20 سالشونه)
خوب بازی تموم شد رفتن لالا.....
صبح روز بعد
روز چهار شنبه ساعت 12 ظهر
سوجون: بلند شد یونگیو بیدار کرد بد رفت سمت ات
سوجون: آت امروز نیاز نیست بیای سر کار
آت تو خوابو بیداری اا باش
لیا: روز خسته کننده ایهههه تا ظهر خوابیدیمممم ات پاشوووو بریم نوشیدنی بخوریم
ات: نوشیدنی.خونه؟
لیا: اره بریم نوشیدنی به رگ بزنیم و عشقو حال
ات: بریم خرید واسه فردا لباس بخریم؟
لیا: وای اصن یادم رفته بود بیا اول بریم خرید بد بریم نوشیدنی بخوریم
( رفتن پاساژ)
.... اتتتتتتتتت اینووووو نیگااااا کنننن
یه پیراهن بلند سبز پولداریی حرارتی وایییی خیلی خوشگله
ات: مشکیشو من میگیرم سبز پولداریشو تو. حله!؟
لیا: وای باشهههه بریم
خرید کردن و کفش موند
لیا اینو نیگاا جقدر خوشگله
لیا: کدومو میگی
ات: کور تشریف دارید بانو. اون مشکی مخملیهه سادس
لیا: ااا ارههه قشنگهه من سبزشو میخام
ات: پس بیا بریم ببینیم داره اصن
( خریدشونو کردن و به سمت ماشین رفتن)
و به مغازه رسیدن و نوشیدنی گرفتن و رفتن خونه... نوشیدنی خوردن و خوابیدن....
)(پارت بعدی تا اخر شب یا فردا اپلود میشه) لطفا حمایت کنید ممنون
۴.۲k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.