عاقبت در قفس عشق گرفتار شدم

عاقبت در قفس عشق گرفتار شدم
دیدم آن خال لبت سخت خریدار شدم

چادرت سر کن و اینقدر مرا رنج نده
که من از دیدن گیسوی تو بیمار شدم

تا نگاهم به نگاهِ تو نگارم افتاد
دور چشمان تو گردیدم و پرگار شدم

هرکسی دیده رخ ماه و شرر بار تورا
گوید از حسرت تو مثل شب تار شدم

تا که دیدم همه دنبال تو اند ای بانو
کمرم بسته و من وارد پیکارشدم

از همان روز که دیدم قد رعنای تو را
راهی کوچه و پس کوچه و بازار شدم

انقدر قند ز لب های تو لبریز شده
که من از قند و عسل یک شبه بیزار شدم

گرچه از شهر گریزان شده بودم اما
عاقبت در قفس عشق گرفتار شدم



#محمود_احمدوند
دیدگاه ها (۲۰)

حالا که روی مریخ آب پیدا شده،کاش مریخ را مثل زمین به گند نکش...

نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناس...

بنشین ،چلّه نشین کهنم برخیزدبختک بی کسی از روی تنم برخیزدگُر...

خوب ِ من!حیف است حال ِ خوبمان را بد کنیم!راه رود جاری ِ احسا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط