برفقرمز
#برف_قرمز
#pert9
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا.ت: چی کار میکنی مثلا
ایزانا: بعد میفهمی ملکه *چشمک زدن
ا.ت: اگر حرف هات تموم شد برو بیرون
ایزانا: باشه ولی فردا یک کاری باهات دارم
ا.ت: برو *سرد
ایزانا: باشه ملکه
ا.ت: ایش
روز بعد
ا.ت بیدار شد یک لباس باز و دامنی پوشید و رفت به محل تمرین
همه بودن
و ا.ت کمی دیر کرده بود
ا.ت: ببخشید منتظر گذاشتم تون
همه: اشکالی نداره
ایزانا تا چشمش به ا.ت خورد کمی عصبی شد ولی به روی خودش نیاورد
همه در حال تمرین بودن که ا.ت میخوره زمین
و کمی دامنش میره بالا
ولی از بازیگر های پسر دست ا.ت رو گرفت و بلند کرد
ایزانا تا اون لحظه رو دید سریع رفت سمت ا.ت
و دست ا.ت رو گرفت و برو داخل اتاق استراحت
ایزانا:این چه لباسی هست ها * با عصبانیت
ا.ت: چرا عصبی هستی مگه چی شده
ایزانا : وقتی افتادی بد.نت کامل معلوم شد
ا.ت: خب که چی مگه برات مهمه
ایزانا: اره برام مهمه چون تو زن من هستی
ا.ت: من با تو هیچ نسبتی ندارم کاراکوا
ایزانا: الان تو منو به فامیلی صدا کردی
ا.ت: اره
ایزانا از شدت عصبانیت دست ا.ت رو محکم گرفت
و رفت بیرون
و به مدیر گفت که ما یک کاری برا مون پیش آمده و باید بریم
ا.ت: ولم کن دست درد گرفت
ایزانا: به درکت
ا.ت رو پرت کرد توی ماشین و رفت بغلش
(ماشین از این ماشین هاست که مثل خونه هست و خیلی بزرگه)
ا.ت: وایسا ببنم تو این جا زندگی میکنی مگه خونه نداری
ایزانا : خونه رو فروختم بجاش اینو خریدم
ایزانا ا.ت رو پرت کرد رو تخت و رفت کنارش
ایزانا: فکر نکن چون از هم جدا شدیم کاریت ندارم
توی همون لحظه ایزانا یک کا....م ور داشت و پوشیم
و *عبادت*
صبح روز بعد *
ا.ت با دل درد بی دار شد
و به ایزانا نگاه میکرد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
#pert9
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا.ت: چی کار میکنی مثلا
ایزانا: بعد میفهمی ملکه *چشمک زدن
ا.ت: اگر حرف هات تموم شد برو بیرون
ایزانا: باشه ولی فردا یک کاری باهات دارم
ا.ت: برو *سرد
ایزانا: باشه ملکه
ا.ت: ایش
روز بعد
ا.ت بیدار شد یک لباس باز و دامنی پوشید و رفت به محل تمرین
همه بودن
و ا.ت کمی دیر کرده بود
ا.ت: ببخشید منتظر گذاشتم تون
همه: اشکالی نداره
ایزانا تا چشمش به ا.ت خورد کمی عصبی شد ولی به روی خودش نیاورد
همه در حال تمرین بودن که ا.ت میخوره زمین
و کمی دامنش میره بالا
ولی از بازیگر های پسر دست ا.ت رو گرفت و بلند کرد
ایزانا تا اون لحظه رو دید سریع رفت سمت ا.ت
و دست ا.ت رو گرفت و برو داخل اتاق استراحت
ایزانا:این چه لباسی هست ها * با عصبانیت
ا.ت: چرا عصبی هستی مگه چی شده
ایزانا : وقتی افتادی بد.نت کامل معلوم شد
ا.ت: خب که چی مگه برات مهمه
ایزانا: اره برام مهمه چون تو زن من هستی
ا.ت: من با تو هیچ نسبتی ندارم کاراکوا
ایزانا: الان تو منو به فامیلی صدا کردی
ا.ت: اره
ایزانا از شدت عصبانیت دست ا.ت رو محکم گرفت
و رفت بیرون
و به مدیر گفت که ما یک کاری برا مون پیش آمده و باید بریم
ا.ت: ولم کن دست درد گرفت
ایزانا: به درکت
ا.ت رو پرت کرد توی ماشین و رفت بغلش
(ماشین از این ماشین هاست که مثل خونه هست و خیلی بزرگه)
ا.ت: وایسا ببنم تو این جا زندگی میکنی مگه خونه نداری
ایزانا : خونه رو فروختم بجاش اینو خریدم
ایزانا ا.ت رو پرت کرد رو تخت و رفت کنارش
ایزانا: فکر نکن چون از هم جدا شدیم کاریت ندارم
توی همون لحظه ایزانا یک کا....م ور داشت و پوشیم
و *عبادت*
صبح روز بعد *
ا.ت با دل درد بی دار شد
و به ایزانا نگاه میکرد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
- ۱.۲k
- ۱۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط