My Red Moon...✨🫀🌚(Taekook, VKook, KookV)
My Red Moon...✨🫀🌚(Taekook, VKook, KookV)
Part⁹✨🪐🦖
صبح با کمر درد شدیدی از خواب بیدار شد...
اتفاق های غیر منتظره دیشب عین فیلم از جلوی چشماش رد شد...
تموم شد..
باکر*گیشو از دست داد... اونم با وحشیانه ترین شکل ممکن... باز بغض مزاحم سراغش اومده بود.. ایندفعه جلوشو نگرفت... نیاز داشت خالی بشه..
داشت میترکید.. از بغض از درد داشت خفه میشد دیگه نمیتونست جلوی خودشو بگیره...
به هق هق افتاد... تمام تنش از سوزش میسوخت ولی اهمیتی نمیداد... زخم دلش خیلی عمیق تر از این زخم های سطحی روی پوستش بود...
سعی کرد با کمک دیوار به سمت حموم بره. تازه متوجه شد دیگه تو اون اتاق نحس و ترسناک نبود...
تو اتاق خودش بود...
با بدبختی وارد حموم شد... نیاز به استراحت تو وان داشت ولی ترسید بازم بخوابه ایندفعه جونگکوک با این بهونه اون تنبیه ترسناک رو بدن بی جونش پیاده کنه..
دست خودش نبود خیلی ازش میترسید خیلی..
سعی کرد بدون توجه به گز گز زخم های بدنش خودشو بشوره و بیرون بیاد...
شامپو بدن که به بدن زخمش برخورد که کافی بود تا جیغ تهیونگ در بیاد...
با درد زیاد بلاخره موفق شد بدنشو بشوره..
با بیحالی از حموم خارج شد و همونطور بر*هنه رو تخت دراز کشید... توانایی بلند شدن نداشت اما با فکر اینکه جونگکوک بیاد و با دیدن بدن بر*هنش تحر*یک بشه و بازم بلا سرش بیاره از رو تخت بلند شد..
جلوی آینه ایستاد و به بدنش خیره شد..
پوزخند تلخی زد.. آخه کدوم احمقی با دیدن این بدن زخم تحریک میشد..؟!
سمت کمد رفت و تیشرت و باکسر گرفت...
هردو رو پوشید..
به تیشرت که تو بدنش زار میزد نگاه کرد...
با اعصابی کلافه به سمت در رفت..
دلش نمیخواست کسی بدن زخمشو ببینه ولی درد تا استخونش نفوذ کرده بود و قابل تحمل نبود..
با قدم های کوچیک از پله ها پایین رفت...
به امید اینکه پمادی برای کم کردن زخمش پیدا کنه به سمت آشپزخونه رفت..
یه خانوم میانسالی رو درحال آشپزی دید.. به سمتش قدم برداشت...
دستشو رو شونه اش گذاشت که زن پرید و هینی کشید...
با دیدن تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت..
*چیزی میخوای پسرم..؟
تهیونگ: ببخشید من پماد برای زخم میخوام بدنم خیلی درد میکنه..
چشمای زن تازه به زخم های عمیق رو بدنش افتاد.. چشماش رنگ دلسوزی گرفت و دست پسرک رو گرفت و سمت میز وسط آشپز خونه برد و با لحن آروم و غمگینی گفت..
*پسرم برو روی میز بشین من الان میام..
پسرک سری تکون داد و چیزی نگفت...
خدمتکار از وضعیت تهیونگ تعجب نکرد چون اولین بار نبود که کسیو تو این وضعیت میدید...
تنها تفاوت این بود که تمام کسایی که تو اون اتاق مرموز میرفتند زنده بیرون نمیومدن...
ولی مثل اینکه جونگکوک سر این پسر کمی دلسوزی به خرج داده...
خدمتکار پماد رو گرفت و به سمت پسرک رفت..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سلاممم سلامممم...✨
گزارش نکنین..😐🥲
خدافیظظظ...
Part⁹✨🪐🦖
صبح با کمر درد شدیدی از خواب بیدار شد...
اتفاق های غیر منتظره دیشب عین فیلم از جلوی چشماش رد شد...
تموم شد..
باکر*گیشو از دست داد... اونم با وحشیانه ترین شکل ممکن... باز بغض مزاحم سراغش اومده بود.. ایندفعه جلوشو نگرفت... نیاز داشت خالی بشه..
داشت میترکید.. از بغض از درد داشت خفه میشد دیگه نمیتونست جلوی خودشو بگیره...
به هق هق افتاد... تمام تنش از سوزش میسوخت ولی اهمیتی نمیداد... زخم دلش خیلی عمیق تر از این زخم های سطحی روی پوستش بود...
سعی کرد با کمک دیوار به سمت حموم بره. تازه متوجه شد دیگه تو اون اتاق نحس و ترسناک نبود...
تو اتاق خودش بود...
با بدبختی وارد حموم شد... نیاز به استراحت تو وان داشت ولی ترسید بازم بخوابه ایندفعه جونگکوک با این بهونه اون تنبیه ترسناک رو بدن بی جونش پیاده کنه..
دست خودش نبود خیلی ازش میترسید خیلی..
سعی کرد بدون توجه به گز گز زخم های بدنش خودشو بشوره و بیرون بیاد...
شامپو بدن که به بدن زخمش برخورد که کافی بود تا جیغ تهیونگ در بیاد...
با درد زیاد بلاخره موفق شد بدنشو بشوره..
با بیحالی از حموم خارج شد و همونطور بر*هنه رو تخت دراز کشید... توانایی بلند شدن نداشت اما با فکر اینکه جونگکوک بیاد و با دیدن بدن بر*هنش تحر*یک بشه و بازم بلا سرش بیاره از رو تخت بلند شد..
جلوی آینه ایستاد و به بدنش خیره شد..
پوزخند تلخی زد.. آخه کدوم احمقی با دیدن این بدن زخم تحریک میشد..؟!
سمت کمد رفت و تیشرت و باکسر گرفت...
هردو رو پوشید..
به تیشرت که تو بدنش زار میزد نگاه کرد...
با اعصابی کلافه به سمت در رفت..
دلش نمیخواست کسی بدن زخمشو ببینه ولی درد تا استخونش نفوذ کرده بود و قابل تحمل نبود..
با قدم های کوچیک از پله ها پایین رفت...
به امید اینکه پمادی برای کم کردن زخمش پیدا کنه به سمت آشپزخونه رفت..
یه خانوم میانسالی رو درحال آشپزی دید.. به سمتش قدم برداشت...
دستشو رو شونه اش گذاشت که زن پرید و هینی کشید...
با دیدن تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت..
*چیزی میخوای پسرم..؟
تهیونگ: ببخشید من پماد برای زخم میخوام بدنم خیلی درد میکنه..
چشمای زن تازه به زخم های عمیق رو بدنش افتاد.. چشماش رنگ دلسوزی گرفت و دست پسرک رو گرفت و سمت میز وسط آشپز خونه برد و با لحن آروم و غمگینی گفت..
*پسرم برو روی میز بشین من الان میام..
پسرک سری تکون داد و چیزی نگفت...
خدمتکار از وضعیت تهیونگ تعجب نکرد چون اولین بار نبود که کسیو تو این وضعیت میدید...
تنها تفاوت این بود که تمام کسایی که تو اون اتاق مرموز میرفتند زنده بیرون نمیومدن...
ولی مثل اینکه جونگکوک سر این پسر کمی دلسوزی به خرج داده...
خدمتکار پماد رو گرفت و به سمت پسرک رفت..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
سلاممم سلامممم...✨
گزارش نکنین..😐🥲
خدافیظظظ...
۹.۵k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲