My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part¹⁰🪐🦖
خدمتکار پماد رو گرفت و به سمت پسرک رفت...
*یکم ممکنه بسوزه ولی دردشو کم میکنه باشه؟
تهیونگ سری تکون داد و چیزی نگفت..
خدمتکار کمی از پماد رو روی زخم کشاله ران تهیونگ کشید که صورت تهیونگ از سوزش جمع شد ولی صدایی ازش خارج نشد...
بلاخره بعد از چند دقیقه که برای پسرک ده سال گذشت خدمتکار تموم زخماش رو پماد زد و گفت..
*برو تو اتاق ارباب الان بیاد ببینه اینجایی ممکنه ازت اعصبانی بشه.. برو من الان چیزی برات درست میکنم و میارم بخوری که ضعف نکنی..
تهیونگ باشه زیر لب گفت و با قدم های آروم سمت بالا رفت..
آروم رو تخت نشست و چشماشو بست...
درد بدنش کمتر شده بود..
با صدای در چشماشو باز کرد... خدمتکار بود که براش تو سینی غذا آورده بود...
تازه یادش افتاد که چقدر گرسنه شده.. خب حق داشت دو روز بود که غذا نخورده بود و بعد بلایی که جونگکوک سرش آورده بود حق داشت ضعف کنه..
خدمتکار غذا رو روی تخت گذاشت و از اتاق خارج شد...
تهیونگ در عرض چند دقیقه غذای توی سینی رو خورد..
دستی رو شکم پرش کشید...
خیلی وقت بود که اینقدر سیر نشده بود...
با صدای در سرشو بالا آورد و با دیدن جونگکوک سریع از رو تخت پرید..
آب دهنشو قورت داد و به چشم و بدن خسته جونگکوک خیره شد...
تهیونگ سینی غذا رو از رو تخت برداشت و خواست بیرون بره که با صدای جونگکوک متوقف شد..
کوک: اون وظیفه خدمتکاره... وظیفه تو چیز دیگست یادت که نرفته..
پسرک با شنیدن این حرف تنش لرزید.. نه الان اصلا آماده نبود.. هنوز زخم های بدنش تازه بود...
هنوز حفره پشتش میسوخت... ایندفعه نمیتونست تحمل کنه...
با صدای لرزون گفت..
تهیونگ: ددی ن....نه خواهش میکنم بدنم ه....هنوز درد میکنه لطفا...
جونگ کوک به سمتش قدم برداشت... سینی رو از دستش گرفت و روی میز کنار اتاق گذاشت..
دستشو پشت کمر تهیونگ گذاشت و اونو به خودش نزدیک کرد و گفت..
کوک: شششش!! نترس فعلا باهات کاری ندارم.. فکر کنم با تنبیه دیشبم آدم شدی...
دستشو زیر پای تهیونگ گذاشت و براید استایل بغلش کرد و به سمت تخت رفت..
تهیونگ رو روی تخت گذاشت و روش خیمه زد و گفت..
کوک: خستم... آرومم کن..
تهیونگ با تعجب نگاهش کرد... منظور از آروم کردن چی بود..
جونگکوک از روی تهیونگ بلند شد و کنارش دراز کشید... سرشو تو گردن پسرک فرو کرد و نفس عمیقی کشید..
تهیونگ با این حرکت جونگکوک بدنش گر گرفت و چیزی نگفت...
خیلی دلش میخواست دستشو لای موهایی که حدس میزد خیلی نرمه چنگ بزنه و نوازش کنه..
آروم دستشو لای موهای جونگکوک قرار داد و چنگ زد... جونگکوک هومی از لذتی که به بدنش تزریق میشد کشید و آروم با صدای خسته و خشداری گفت..
کوک: ادامه بده...
پسرک از خدا خواسته دستشو بیشتر فرو کرد و مشغول بازی با موهای جونگکوک شد..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
گزارش نکنین..!😐
Part¹⁰🪐🦖
خدمتکار پماد رو گرفت و به سمت پسرک رفت...
*یکم ممکنه بسوزه ولی دردشو کم میکنه باشه؟
تهیونگ سری تکون داد و چیزی نگفت..
خدمتکار کمی از پماد رو روی زخم کشاله ران تهیونگ کشید که صورت تهیونگ از سوزش جمع شد ولی صدایی ازش خارج نشد...
بلاخره بعد از چند دقیقه که برای پسرک ده سال گذشت خدمتکار تموم زخماش رو پماد زد و گفت..
*برو تو اتاق ارباب الان بیاد ببینه اینجایی ممکنه ازت اعصبانی بشه.. برو من الان چیزی برات درست میکنم و میارم بخوری که ضعف نکنی..
تهیونگ باشه زیر لب گفت و با قدم های آروم سمت بالا رفت..
آروم رو تخت نشست و چشماشو بست...
درد بدنش کمتر شده بود..
با صدای در چشماشو باز کرد... خدمتکار بود که براش تو سینی غذا آورده بود...
تازه یادش افتاد که چقدر گرسنه شده.. خب حق داشت دو روز بود که غذا نخورده بود و بعد بلایی که جونگکوک سرش آورده بود حق داشت ضعف کنه..
خدمتکار غذا رو روی تخت گذاشت و از اتاق خارج شد...
تهیونگ در عرض چند دقیقه غذای توی سینی رو خورد..
دستی رو شکم پرش کشید...
خیلی وقت بود که اینقدر سیر نشده بود...
با صدای در سرشو بالا آورد و با دیدن جونگکوک سریع از رو تخت پرید..
آب دهنشو قورت داد و به چشم و بدن خسته جونگکوک خیره شد...
تهیونگ سینی غذا رو از رو تخت برداشت و خواست بیرون بره که با صدای جونگکوک متوقف شد..
کوک: اون وظیفه خدمتکاره... وظیفه تو چیز دیگست یادت که نرفته..
پسرک با شنیدن این حرف تنش لرزید.. نه الان اصلا آماده نبود.. هنوز زخم های بدنش تازه بود...
هنوز حفره پشتش میسوخت... ایندفعه نمیتونست تحمل کنه...
با صدای لرزون گفت..
تهیونگ: ددی ن....نه خواهش میکنم بدنم ه....هنوز درد میکنه لطفا...
جونگ کوک به سمتش قدم برداشت... سینی رو از دستش گرفت و روی میز کنار اتاق گذاشت..
دستشو پشت کمر تهیونگ گذاشت و اونو به خودش نزدیک کرد و گفت..
کوک: شششش!! نترس فعلا باهات کاری ندارم.. فکر کنم با تنبیه دیشبم آدم شدی...
دستشو زیر پای تهیونگ گذاشت و براید استایل بغلش کرد و به سمت تخت رفت..
تهیونگ رو روی تخت گذاشت و روش خیمه زد و گفت..
کوک: خستم... آرومم کن..
تهیونگ با تعجب نگاهش کرد... منظور از آروم کردن چی بود..
جونگکوک از روی تهیونگ بلند شد و کنارش دراز کشید... سرشو تو گردن پسرک فرو کرد و نفس عمیقی کشید..
تهیونگ با این حرکت جونگکوک بدنش گر گرفت و چیزی نگفت...
خیلی دلش میخواست دستشو لای موهایی که حدس میزد خیلی نرمه چنگ بزنه و نوازش کنه..
آروم دستشو لای موهای جونگکوک قرار داد و چنگ زد... جونگکوک هومی از لذتی که به بدنش تزریق میشد کشید و آروم با صدای خسته و خشداری گفت..
کوک: ادامه بده...
پسرک از خدا خواسته دستشو بیشتر فرو کرد و مشغول بازی با موهای جونگکوک شد..
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
گزارش نکنین..!😐
۶.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲