قلب تیره
قلب تیره
P:۶
.
.
.
رومو برگردوندم و دیدم کوک داره از پله ها میاد پایین .
وفتی رسید پایین برگشتم و تاضیم کردم و دیدم دختره مسخره رفت بغلش .
برگشتم و جاجانگیمون هایی که تقريبا حاضر شده بود رو کم کم ریختم داخل کاسه .
یهو شنیدم کوک گفت .
کوک _ ا/ت + زنه کوک =
_ به به ا/ت خانم ما چه کرده خونرو بو برداشته .
_ معلومه دستپختت خوبه ها . ( با خنده ریز )
ا/ت برگشت و گفت :
+ ممنون ارباب لطف دارید .
+ بشینید که شام حاضره .
= هی ددی دیگه نبینم اینقدر باهاش صمیمی هستی ها ! ( ایش یکی نیس به ای بگه آخه ک........ اووووف 🤌😤😤)
_ بیخیال بزار احساس راحتی کنه .
= ایییم ددی دلمو میشکنی.
_ شب از دلت در میارم بیب . ( با لبخند زیز زیرکی )
موقعی که کوک و زنش داشتن بحث میکردن من سریع غذا رو ریختم و گذاشتم رو میز .
+ارباب شام حاضره .
_ به به عجب رخی هم داره .
_ معلومه خوشمزه ها .
کوک نشست و زنه خرشم .... ( به خدا دارم از دسته زنه گااااااااااو سکته میکنم اووووف ) .... کنارش نشست .
کوک اول کمی از غذا خورد بعد چند مین روی صورتش لبخند زاهر شد .
_ وو خیلی عالیه .
_ ببینم اینو خودت درست کردی آخه فکر نکنم داخل کتاب آشپزی باشه .
+ بله ارباب اینو خواهرم بهم یاد داده .
_ بیب چطوره ؟
= اووووم ... بد نیست . ( گوه نخور خیلیم خوبه افریته )
+ خب دیگه نوش جونتون من میرم .
_ هی هی تو نمیخوری ؟
+نه ممنون ارباب من خوردم سیرم .
بعد تاضیم کردم و رفتم پیش آجوما که داشت لباس هارو میشست.
اون تا منو دید گفت برو از انبار بالا بشقاب بیار که فردا ظهر ارباب مهمون دارن .
گفتم باش و کلید های انبار رو از آجوما گرفتم .
رفتم بالا و تا در انبار رو باز کردم خاک ها خورد تو صورتم .
سلفه کردم و وارد شدم .
واقعا افتضاح کثیف بود .
بشقاب هارو پیدا کردم و رفتم پایین.
اونارو گذاشتم رو اوپن که دیدم ارباب و زنش غذاشون رو خوردن .
بشقاب های اونارو برداشتم و شروع کردم به شستن ظرف ها که دوباره ............ .
هه خماریییییی 🤌🙄😁👍😇
قربون همتون عید و عید دیدنی نمیزاره من زود زود بزارم دیه به بزرگی خودتون ببخشید .
شرط ها :
۲ لایک
۲ کامنت
بای🙂🤚😘
P:۶
.
.
.
رومو برگردوندم و دیدم کوک داره از پله ها میاد پایین .
وفتی رسید پایین برگشتم و تاضیم کردم و دیدم دختره مسخره رفت بغلش .
برگشتم و جاجانگیمون هایی که تقريبا حاضر شده بود رو کم کم ریختم داخل کاسه .
یهو شنیدم کوک گفت .
کوک _ ا/ت + زنه کوک =
_ به به ا/ت خانم ما چه کرده خونرو بو برداشته .
_ معلومه دستپختت خوبه ها . ( با خنده ریز )
ا/ت برگشت و گفت :
+ ممنون ارباب لطف دارید .
+ بشینید که شام حاضره .
= هی ددی دیگه نبینم اینقدر باهاش صمیمی هستی ها ! ( ایش یکی نیس به ای بگه آخه ک........ اووووف 🤌😤😤)
_ بیخیال بزار احساس راحتی کنه .
= ایییم ددی دلمو میشکنی.
_ شب از دلت در میارم بیب . ( با لبخند زیز زیرکی )
موقعی که کوک و زنش داشتن بحث میکردن من سریع غذا رو ریختم و گذاشتم رو میز .
+ارباب شام حاضره .
_ به به عجب رخی هم داره .
_ معلومه خوشمزه ها .
کوک نشست و زنه خرشم .... ( به خدا دارم از دسته زنه گااااااااااو سکته میکنم اووووف ) .... کنارش نشست .
کوک اول کمی از غذا خورد بعد چند مین روی صورتش لبخند زاهر شد .
_ وو خیلی عالیه .
_ ببینم اینو خودت درست کردی آخه فکر نکنم داخل کتاب آشپزی باشه .
+ بله ارباب اینو خواهرم بهم یاد داده .
_ بیب چطوره ؟
= اووووم ... بد نیست . ( گوه نخور خیلیم خوبه افریته )
+ خب دیگه نوش جونتون من میرم .
_ هی هی تو نمیخوری ؟
+نه ممنون ارباب من خوردم سیرم .
بعد تاضیم کردم و رفتم پیش آجوما که داشت لباس هارو میشست.
اون تا منو دید گفت برو از انبار بالا بشقاب بیار که فردا ظهر ارباب مهمون دارن .
گفتم باش و کلید های انبار رو از آجوما گرفتم .
رفتم بالا و تا در انبار رو باز کردم خاک ها خورد تو صورتم .
سلفه کردم و وارد شدم .
واقعا افتضاح کثیف بود .
بشقاب هارو پیدا کردم و رفتم پایین.
اونارو گذاشتم رو اوپن که دیدم ارباب و زنش غذاشون رو خوردن .
بشقاب های اونارو برداشتم و شروع کردم به شستن ظرف ها که دوباره ............ .
هه خماریییییی 🤌🙄😁👍😇
قربون همتون عید و عید دیدنی نمیزاره من زود زود بزارم دیه به بزرگی خودتون ببخشید .
شرط ها :
۲ لایک
۲ کامنت
بای🙂🤚😘
۴.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.