قلب تیره
قلب تیره
P:۷
.
.
.
که دوباره زن کوک اومد و فک کنم هفت هشتایی لیوان انداخت جلوم و رفت .
واقعا نمیتونستم فازشو درک کنم .
بعد چند مین ظرف ها تموم شد و شروع کردم ظروف مهمونی فردا رو تمیز کردم .
فک کنم تقریبا ۱ ساعتو نیم طول کشید .
وقتی تموم شد سریع برق هارو خاموش کردم و رفتم تبقه بالا .
وارد اتاقم شدم و خودمو روی تخت پرت کردم .
خیلی خسته بودم و از این بابت هم خیلی خوش حال بودم .
چون دیگه به بدبختیام فکر نمیکردم.
پاشدم و رفتم لباس خوابمو پوشیدم . ( عکس اسلاید دوم .)
موهامو که گرجه ای بسته بودم باز کردم و رفتم دراز کشیدم .
داشتم به اتفاق های فردا فکر میکردم که خوابم برد .
.
.
تقریبا ساعت ۳ صبح بود که با صدای جیغ از خواب پریدم .
فکر کردم توهمه و رومو کردم اونور و تا خاستم بخوابم دوباره صدای جیغ اومد .
سریع رفتم بیرون که دیدم زن کوک نشسته رو زمین و کوک هم بالای سرشه .
رفتم نزدیک که دیدم کوک میخواست بزنتش.
سریع رفت جلو و دستشو گرفتم .
کوک _ ا/ت + زنه کوک =
_ ا/ت لطفا ولم کن تا حصابه این زنیکه خرو بررررسمممممم . ( جمله آخر با داد )
+ارباب لطفا یکم آروم باشید
= ددی راست میگم من برگه هارو امضا نکردم . ( با بغض الکی )
_ خفه شو امضا خودته حروم زادههههه . ( با کمی داد )
+ ارباب لطفا
= آرع اصن من اون کارو کردممممم . من پولاتو بالا کشیدم من امضا کردمممم اصن دلممم خواااااست . ( با داد ) ( تو گوه خوردی انتر خانم 😤😡😡 )
که یهو کوک منو آروم هول داد کنار و یکی محکم خابوند تو گوشه زنه . ( آااااااخ قربون دستت کوکی 😏😏👍😘)
زنه خواست صحبت کنه که کوک گفت :
_ خفه شوووووو . ( با داد )
_ اینو بندازید بیرون تا نکشتمش زووووود . ( با داد )
و یکی از بادیگارد ها که داشت نگامون میکرد سریع دستشو گرفت و کشوند از پله ها پایین .
_ یکی هم وسیله هاشو بندازه بیرون ازش خسته شدم .
و یکی دیگه از بادیگارد هاش رفت داخل اتاقش و یکی یکی وسیله هاشو آورد بیرون .
_ ممنون ا/ت که هوامو داری ولی بزار فردا بهت توضیح میدم الان واقعا عصبی ام . ( با لبخند ) ( گوگولی بودولی بمیرم برات تو بورو اصن گوگولییییییییی 😃😚😚😚😚🤤🤤)
+ چشم ارباب .. اصلا هم نیاز به توضیح نیست فقط آروم بخوابید .
تاضیم کردم و رفتم داخل اتاقم .
واقا حس بهتری داشتم از اینکه زنه گاو رفتش . ( منم واقعا خیلییییی خوووشششحاااالمممممم 😃😃😃😃 )
آروم روی تخت دراز کشیدم و یهو خوابم برد .
صبح با صدای آجوما از ................ .
خخخخمممممااااارررییییییییی 😏😏😏😏🤚
حمایت حمایت حمایت حماییییت 🤨🤗🤗🙄😘👍
شرط ها :
۵ لایک
۳ کامنت
ماچچچ ❤️🩹❤️🩹😘😚😇
P:۷
.
.
.
که دوباره زن کوک اومد و فک کنم هفت هشتایی لیوان انداخت جلوم و رفت .
واقعا نمیتونستم فازشو درک کنم .
بعد چند مین ظرف ها تموم شد و شروع کردم ظروف مهمونی فردا رو تمیز کردم .
فک کنم تقریبا ۱ ساعتو نیم طول کشید .
وقتی تموم شد سریع برق هارو خاموش کردم و رفتم تبقه بالا .
وارد اتاقم شدم و خودمو روی تخت پرت کردم .
خیلی خسته بودم و از این بابت هم خیلی خوش حال بودم .
چون دیگه به بدبختیام فکر نمیکردم.
پاشدم و رفتم لباس خوابمو پوشیدم . ( عکس اسلاید دوم .)
موهامو که گرجه ای بسته بودم باز کردم و رفتم دراز کشیدم .
داشتم به اتفاق های فردا فکر میکردم که خوابم برد .
.
.
تقریبا ساعت ۳ صبح بود که با صدای جیغ از خواب پریدم .
فکر کردم توهمه و رومو کردم اونور و تا خاستم بخوابم دوباره صدای جیغ اومد .
سریع رفتم بیرون که دیدم زن کوک نشسته رو زمین و کوک هم بالای سرشه .
رفتم نزدیک که دیدم کوک میخواست بزنتش.
سریع رفت جلو و دستشو گرفتم .
کوک _ ا/ت + زنه کوک =
_ ا/ت لطفا ولم کن تا حصابه این زنیکه خرو بررررسمممممم . ( جمله آخر با داد )
+ارباب لطفا یکم آروم باشید
= ددی راست میگم من برگه هارو امضا نکردم . ( با بغض الکی )
_ خفه شو امضا خودته حروم زادههههه . ( با کمی داد )
+ ارباب لطفا
= آرع اصن من اون کارو کردممممم . من پولاتو بالا کشیدم من امضا کردمممم اصن دلممم خواااااست . ( با داد ) ( تو گوه خوردی انتر خانم 😤😡😡 )
که یهو کوک منو آروم هول داد کنار و یکی محکم خابوند تو گوشه زنه . ( آااااااخ قربون دستت کوکی 😏😏👍😘)
زنه خواست صحبت کنه که کوک گفت :
_ خفه شوووووو . ( با داد )
_ اینو بندازید بیرون تا نکشتمش زووووود . ( با داد )
و یکی از بادیگارد ها که داشت نگامون میکرد سریع دستشو گرفت و کشوند از پله ها پایین .
_ یکی هم وسیله هاشو بندازه بیرون ازش خسته شدم .
و یکی دیگه از بادیگارد هاش رفت داخل اتاقش و یکی یکی وسیله هاشو آورد بیرون .
_ ممنون ا/ت که هوامو داری ولی بزار فردا بهت توضیح میدم الان واقعا عصبی ام . ( با لبخند ) ( گوگولی بودولی بمیرم برات تو بورو اصن گوگولییییییییی 😃😚😚😚😚🤤🤤)
+ چشم ارباب .. اصلا هم نیاز به توضیح نیست فقط آروم بخوابید .
تاضیم کردم و رفتم داخل اتاقم .
واقا حس بهتری داشتم از اینکه زنه گاو رفتش . ( منم واقعا خیلییییی خوووشششحاااالمممممم 😃😃😃😃 )
آروم روی تخت دراز کشیدم و یهو خوابم برد .
صبح با صدای آجوما از ................ .
خخخخمممممااااارررییییییییی 😏😏😏😏🤚
حمایت حمایت حمایت حماییییت 🤨🤗🤗🙄😘👍
شرط ها :
۵ لایک
۳ کامنت
ماچچچ ❤️🩹❤️🩹😘😚😇
۴.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.