^do you remember me? ^
هر سهتامون برخلاف جهت جمعیت وایسادیم. دو تا عکس گرفتیم، بعدش شروع کردم با گوشی از خودمون فیلم گرفتن. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که لیا با جیغ بلند برگشت عقب و با چشمهای گردشده به جای نامعلومی نگاه می کرد.
من و کارن هم سریع برگشتیم. وقتی دیدمش ، خشکم زد.
جین و کوک دقیقاً جلوی ما وایساده بودن...
من کاملاً هنگ کرده بودم. قلبم تو سینهم میکوبید. نه میتونستم حرف بزنم، نه حتی پلک بزنم.
لیا با جیغهای ریزش از خوشحالی بالبال میزد و کارن میخندید، اونجور خندههایی که قشنگ نشون میداد شوکه شده ولی هنوز تلاش میکنه عادی رفتار کنه.
ویو: جونگکوک
داشتم پارت خودمو میخوندم که چشمم افتاد به سهتا دختر تو ردیف اول. یهجوری متفاوت بودن. نه جیغ میزدن، نه حتی مثل بقیه دست تکون میدادن، کاملا تو حال خودشون بودن.
پس رفتم نزدیکتر.
هنوزم حواسشون به من نبود.
همون لحظه جین هیونگ اومد کنارم وایساد. مثل همیشه با صدای قویش خوند، اما وقتی تموم شد، یهکم ناراحت سرشو تکون داد.
جین:
«فکر کردم از تو خوششون نمیاد... ولی الان که بهتر نگاه میکنم، کاملاً معلومه تو حال خودشونن.»
کوک (با تردید):
«میگم هیونگ... به نظرت برم پایین؟»
جین (با لبخند):
«منم میام.»
منو جین چشم نامجون و بادیگارد ها رو پاییدیم و از پله ها رفتیم پایین.
با هم از استیج اومدیم پایین. جمعیت جیغ میزد، اما اون سهتا هنوز غرق حرف زدن و فیلم گرفتن بودن.
همینکه نزدیکشون شدیم، یهو یکیشون جیغ بلندی کشید. موهای تنم سیخ شد از حجم صداش. دوتای دیگهشون هم با تعجب برگشتن.
دختری که لباس آبی پوشیده بود، یهجوری کیوت بود. وقتی چشم تو چشم شدیم، دیدم... خشکش زده. فقط خیره نگام میکرد. نه جیغ، نه لبخند، نه حتی پلک.
اما همین حالتش باعث شد از ته دل بخندم. انقدر بامزه و واقعی بود که ناخودآگاه دستم رو بالا بردم تا باهاش دست بدم...
ویو: ههسو
همینطور که تو شوک بودم، دیدم خندید.... همون خنده های خاصش که انگار مستقیم میرفت تو قلبت. بعدشم دستشو دراز کرد و با صدای بلند گفت:
#bts
من و کارن هم سریع برگشتیم. وقتی دیدمش ، خشکم زد.
جین و کوک دقیقاً جلوی ما وایساده بودن...
من کاملاً هنگ کرده بودم. قلبم تو سینهم میکوبید. نه میتونستم حرف بزنم، نه حتی پلک بزنم.
لیا با جیغهای ریزش از خوشحالی بالبال میزد و کارن میخندید، اونجور خندههایی که قشنگ نشون میداد شوکه شده ولی هنوز تلاش میکنه عادی رفتار کنه.
ویو: جونگکوک
داشتم پارت خودمو میخوندم که چشمم افتاد به سهتا دختر تو ردیف اول. یهجوری متفاوت بودن. نه جیغ میزدن، نه حتی مثل بقیه دست تکون میدادن، کاملا تو حال خودشون بودن.
پس رفتم نزدیکتر.
هنوزم حواسشون به من نبود.
همون لحظه جین هیونگ اومد کنارم وایساد. مثل همیشه با صدای قویش خوند، اما وقتی تموم شد، یهکم ناراحت سرشو تکون داد.
جین:
«فکر کردم از تو خوششون نمیاد... ولی الان که بهتر نگاه میکنم، کاملاً معلومه تو حال خودشونن.»
کوک (با تردید):
«میگم هیونگ... به نظرت برم پایین؟»
جین (با لبخند):
«منم میام.»
منو جین چشم نامجون و بادیگارد ها رو پاییدیم و از پله ها رفتیم پایین.
با هم از استیج اومدیم پایین. جمعیت جیغ میزد، اما اون سهتا هنوز غرق حرف زدن و فیلم گرفتن بودن.
همینکه نزدیکشون شدیم، یهو یکیشون جیغ بلندی کشید. موهای تنم سیخ شد از حجم صداش. دوتای دیگهشون هم با تعجب برگشتن.
دختری که لباس آبی پوشیده بود، یهجوری کیوت بود. وقتی چشم تو چشم شدیم، دیدم... خشکش زده. فقط خیره نگام میکرد. نه جیغ، نه لبخند، نه حتی پلک.
اما همین حالتش باعث شد از ته دل بخندم. انقدر بامزه و واقعی بود که ناخودآگاه دستم رو بالا بردم تا باهاش دست بدم...
ویو: ههسو
همینطور که تو شوک بودم، دیدم خندید.... همون خنده های خاصش که انگار مستقیم میرفت تو قلبت. بعدشم دستشو دراز کرد و با صدای بلند گفت:
#bts
- ۸۲۶
- ۲۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط