^do you remember me? ^
خیلی وقته ندیدمشون. دلم براشون لک زده...
تا چشم باز کردم، آهنگ تموم شده بود.
لیا: «هر بار بهتر میخونی.»
کارن: «واقعاً! چرا نمیری اودیشن بدی؟ شاید واقعا قبولت کنن!»
لیا: «اگه آیدول شی، من اولین کسیام که میره فنساین. قول میدم عکساتو تو خیابون پخش کنم!»
هه سو: «نه بابا، من اهل سروصدا نیستم... دلم یه آرامشه بیدردسره. بیخیال... کی میرسیم؟»
کارن: «دو دیقه دیگه.»
کارن «اول میریم کنسرت، بعد فنساین.»
هه سو: «اووکییی!»
چند دقیقه بعد
ویو: ههسو
کنسرت تو ورزشگاه اصلی المپیک سئول برگزار شد. سالن بزرگتر از چیزی بود که فکر می کردم.
سالن غرق نور و صدا بود. هیجان از هر گوشه میبارید. برای دومین بار بود که پسرا رو از نزدیک میدیدم... بعد از اینهمه سال.
اما اینبار فرق داشت. حتی بهتر هم شده بودن. اجراهاشون پختهتر بود، انرژیشون بیشتر... مثل اینکه خاطرهی اولین دیدار رو میخواستن کاملتر کنن.
لیا کنارم نشسته بود و مثل همیشه، داشت پسرارو شیپ میکرد. هر حرکتی رو با ذوق تحلیل میکرد.
همینکه جین، نامجون رو بغل کرد، بلند گفت:
لیا (با هیجان):
«دیدین؟ دیدین گفتم؟ شیپ نامجین واقعیه!»
ههسو (لبخندزنان):
«تو همین چند دقیقه پیش گفتی شیپ تهجین واقعیه... چی شد پس؟»
لیا فقط خندید و شونه بالا انداخت. برای اون همه چی ممکن بود، مخصوصاً وقتی پای BTS وسط بود.
کارن اونطرف نشسته بود، ساکت ولی دقیق. نگاهش از اول تا آخر روی یونگی بود.
کارن خیلی درونگراست، خیلی بیشتر از من. اما تا حرف از یونگی میشه، کل شخصیتش عوض میشه. این یکی از اون ویژگیهای بامزهشه که هیچوقت نمیتونم بهش ایراد بگیرم.
یه لحظه گوشیم تو کیفم لرزید. درش آوردم. تماس از رئیسم بود.
چند ثانیه مردد موندم. جواب بدم یا نه؟ قبل از اینکه تصمیم بگیرم، خودش قطع کرد.
ههسو (در دل):
«بیخیالش. الان تو کنسرتم... بذار یه شب فقط برای خودم باشه.»
دوربین گوشی رو باز کردم.
ههسو:
«دخترا، بیاین یه عکس سهنفره بگیریم!»
#bts
تا چشم باز کردم، آهنگ تموم شده بود.
لیا: «هر بار بهتر میخونی.»
کارن: «واقعاً! چرا نمیری اودیشن بدی؟ شاید واقعا قبولت کنن!»
لیا: «اگه آیدول شی، من اولین کسیام که میره فنساین. قول میدم عکساتو تو خیابون پخش کنم!»
هه سو: «نه بابا، من اهل سروصدا نیستم... دلم یه آرامشه بیدردسره. بیخیال... کی میرسیم؟»
کارن: «دو دیقه دیگه.»
کارن «اول میریم کنسرت، بعد فنساین.»
هه سو: «اووکییی!»
چند دقیقه بعد
ویو: ههسو
کنسرت تو ورزشگاه اصلی المپیک سئول برگزار شد. سالن بزرگتر از چیزی بود که فکر می کردم.
سالن غرق نور و صدا بود. هیجان از هر گوشه میبارید. برای دومین بار بود که پسرا رو از نزدیک میدیدم... بعد از اینهمه سال.
اما اینبار فرق داشت. حتی بهتر هم شده بودن. اجراهاشون پختهتر بود، انرژیشون بیشتر... مثل اینکه خاطرهی اولین دیدار رو میخواستن کاملتر کنن.
لیا کنارم نشسته بود و مثل همیشه، داشت پسرارو شیپ میکرد. هر حرکتی رو با ذوق تحلیل میکرد.
همینکه جین، نامجون رو بغل کرد، بلند گفت:
لیا (با هیجان):
«دیدین؟ دیدین گفتم؟ شیپ نامجین واقعیه!»
ههسو (لبخندزنان):
«تو همین چند دقیقه پیش گفتی شیپ تهجین واقعیه... چی شد پس؟»
لیا فقط خندید و شونه بالا انداخت. برای اون همه چی ممکن بود، مخصوصاً وقتی پای BTS وسط بود.
کارن اونطرف نشسته بود، ساکت ولی دقیق. نگاهش از اول تا آخر روی یونگی بود.
کارن خیلی درونگراست، خیلی بیشتر از من. اما تا حرف از یونگی میشه، کل شخصیتش عوض میشه. این یکی از اون ویژگیهای بامزهشه که هیچوقت نمیتونم بهش ایراد بگیرم.
یه لحظه گوشیم تو کیفم لرزید. درش آوردم. تماس از رئیسم بود.
چند ثانیه مردد موندم. جواب بدم یا نه؟ قبل از اینکه تصمیم بگیرم، خودش قطع کرد.
ههسو (در دل):
«بیخیالش. الان تو کنسرتم... بذار یه شب فقط برای خودم باشه.»
دوربین گوشی رو باز کردم.
ههسو:
«دخترا، بیاین یه عکس سهنفره بگیریم!»
#bts
- ۶۷۴
- ۲۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط