• ؏شق خـﯡنـیڼ 🍷⃝⃝🔞⃝🩸•
• #؏شق_خـﯡنـیڼ 🍷⃝⃝🔞⃝🩸•
نام به انگلیسی: bloody_love#
پٵࢪݓ : 《 1 》 •
نویسنده: نأݥيأ
سال ساخت: 2024
محصول: ایران
ژانر: عاشقانه/تخیلی/اجتماعی
#رمان
جنگه سال ها پیش بین انسان ها و خوناشام ها:
بنام پدر پسر و روح القدوس!
ما شمارا قسم میدهیم که از انسان ها دور بمانید و هیچ اسیبی ب انها نزنید ، شما رانده شده جهنم هستید.در بین ما جایی برای شما نیست.
انسانها نیزه هایی از جنس نقره را در اب مقدس اغشتن و ب سمت خوناشام ها نشان کردند و در عرض یک ثانیه با پرتاب یک نیزه جنگ اغاز شد.خون همانند شراب قرمز از هر گوشه فواره میزد.همه مست جنگ شده بودند و انتخاب دیگری جز جنگیدن و یا عقب نشینی نداشتند..و در اخر خوناشام ها عقب نشینی کردند ولی قسم خوردند روزی انتقام خود را از انسانها خواهند گرفت..
به این ترتیب خوناشام ها از شهر رفتن و مردم به زندگی در شهر ادامه دادند و ب مرور زمان متمدن تر شدند. خوناشام ها برای زندگی به جنگل ها رفتند زندگیشان را سپری کردند و وجودشان در دنیا افسانه شد....
چندین سال بعد :
برایان : عاح لعنتی این انسانا هیچی بلدنیستن.اخه این بازیگر شخمی چیه که اوردن داره نقش خوناشام بازی میکنه،کدوم خوناشام اخه با بوی سیر میمیره!تن هرچی خوناشام بعد دیدن این سکانس میلرزه
*صدای جوش اومدن اب کتری
برایان : فاک این چ کوفتیع، دو دقه نمیشه تو حال خودمون باشیم .اخه چرا انقدر زندگی توی شهر سخته، اخه کی فکرشو میکرد این انسانای فانی بتونن این همه چیز درست کنن.اخه شما ک اول اخرش میمیرین دیگه این همه ساخت و ساز چیه بگیرین زندگیتونو بکنین .پیدا کردن ی انسان ک کم خونی نداشته باشه و بشه ب راحتی گیر انداختش خیلی سخت شده این روزا.باید منتظر بمونم هوا تاریک بشه تا برم از بیمارستان خون کش برم این گشنگی اخر کار میده دستم
شب ساعت1:
برایان : خب،الان میتونم کم کم راه بیوفتم.
سویشرت مشکی رنگمو تن زدم،ادکلن همیشگیم رو زدم تا بوی قوی خودم رو خنثی کنه یا حداقل کمتربشه.بوت مشکی رنگمو پام کردم.شلوار جاگر مشکی رنگمو پوشیدم.سوییچ رو برداشتم و سوار اسانسور شدم و رفتم سمت ماشین و سوار شدم و راه افتادم
وسط راه چرخ ماشین پنچرشد:
برایان : ای تف تو این شانس، اخه این چه زمان بندی ای بود
برایان :اون کیه اونجا رو نیمکت نشسته انگار یک دختره، اخه این تایم شب یک دختر بیرون خونه چیکارمیکنه؟اونم تو این هوای به این سردی..... ولی بنظر خوشمزه میاد... شاید امشب قرار نیست خودمو بخاطر خوردن خون ب زحمت بندازم برم بیمارستان....طعمه خوبی بنظر میاد
برایان: هی کوچولو ، این موقعه شب بیرون چیکار میکنی، نمیگی با خودت یک موقعه دوتا ادم لاشی بیان برات مزاحمت ایجاد کنن!؟
این داستان ادامه دارد.....
نام به انگلیسی: bloody_love#
پٵࢪݓ : 《 1 》 •
نویسنده: نأݥيأ
سال ساخت: 2024
محصول: ایران
ژانر: عاشقانه/تخیلی/اجتماعی
#رمان
جنگه سال ها پیش بین انسان ها و خوناشام ها:
بنام پدر پسر و روح القدوس!
ما شمارا قسم میدهیم که از انسان ها دور بمانید و هیچ اسیبی ب انها نزنید ، شما رانده شده جهنم هستید.در بین ما جایی برای شما نیست.
انسانها نیزه هایی از جنس نقره را در اب مقدس اغشتن و ب سمت خوناشام ها نشان کردند و در عرض یک ثانیه با پرتاب یک نیزه جنگ اغاز شد.خون همانند شراب قرمز از هر گوشه فواره میزد.همه مست جنگ شده بودند و انتخاب دیگری جز جنگیدن و یا عقب نشینی نداشتند..و در اخر خوناشام ها عقب نشینی کردند ولی قسم خوردند روزی انتقام خود را از انسانها خواهند گرفت..
به این ترتیب خوناشام ها از شهر رفتن و مردم به زندگی در شهر ادامه دادند و ب مرور زمان متمدن تر شدند. خوناشام ها برای زندگی به جنگل ها رفتند زندگیشان را سپری کردند و وجودشان در دنیا افسانه شد....
چندین سال بعد :
برایان : عاح لعنتی این انسانا هیچی بلدنیستن.اخه این بازیگر شخمی چیه که اوردن داره نقش خوناشام بازی میکنه،کدوم خوناشام اخه با بوی سیر میمیره!تن هرچی خوناشام بعد دیدن این سکانس میلرزه
*صدای جوش اومدن اب کتری
برایان : فاک این چ کوفتیع، دو دقه نمیشه تو حال خودمون باشیم .اخه چرا انقدر زندگی توی شهر سخته، اخه کی فکرشو میکرد این انسانای فانی بتونن این همه چیز درست کنن.اخه شما ک اول اخرش میمیرین دیگه این همه ساخت و ساز چیه بگیرین زندگیتونو بکنین .پیدا کردن ی انسان ک کم خونی نداشته باشه و بشه ب راحتی گیر انداختش خیلی سخت شده این روزا.باید منتظر بمونم هوا تاریک بشه تا برم از بیمارستان خون کش برم این گشنگی اخر کار میده دستم
شب ساعت1:
برایان : خب،الان میتونم کم کم راه بیوفتم.
سویشرت مشکی رنگمو تن زدم،ادکلن همیشگیم رو زدم تا بوی قوی خودم رو خنثی کنه یا حداقل کمتربشه.بوت مشکی رنگمو پام کردم.شلوار جاگر مشکی رنگمو پوشیدم.سوییچ رو برداشتم و سوار اسانسور شدم و رفتم سمت ماشین و سوار شدم و راه افتادم
وسط راه چرخ ماشین پنچرشد:
برایان : ای تف تو این شانس، اخه این چه زمان بندی ای بود
برایان :اون کیه اونجا رو نیمکت نشسته انگار یک دختره، اخه این تایم شب یک دختر بیرون خونه چیکارمیکنه؟اونم تو این هوای به این سردی..... ولی بنظر خوشمزه میاد... شاید امشب قرار نیست خودمو بخاطر خوردن خون ب زحمت بندازم برم بیمارستان....طعمه خوبی بنظر میاد
برایان: هی کوچولو ، این موقعه شب بیرون چیکار میکنی، نمیگی با خودت یک موقعه دوتا ادم لاشی بیان برات مزاحمت ایجاد کنن!؟
این داستان ادامه دارد.....
۲.۲k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.