ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست


ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست

ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای
ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست

👤
دیدگاه ها (۳)

قیمت اهل وفایار ندانست، دریغ...

➰گرچه چشمان تو جز در پیِ زیبایی نیستدل بکن، آینه اینقدر تماش...

هر کس مرا می‌بیندمی‌گوید: «به خودت برس!»نمی‌دانند، آنقدر دور...

زمان درست ، مکان درست :

نخفته ایمکه شب بگذرد سحر بزند !که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر ...

همه شب در اين اميدم كه نسيم صبح گاهیبه پيام آشنايی بنوازد آش...

.ای فلڪ چند ز بیداد تو بینم آزارمن خود آزرده دلم، با دل خویش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط