من صبورم اما

من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگرمی رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غم غربت چشمان خودم میبندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه ی عاشقی ام محزونم
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما
آه ، این بغض گران
صبر چه می داند چیست؟

حمید مصدق*
دیدگاه ها (۱)

چون سرخ ترین سیب در آغوشِ درختی؛سخت است تو را دیدن و از شاخه...

از لب سرخ تو حرفی نزدم، می ترسمزعفران باد کند دست ِ خراسان...

بگشای درکه حوصله ی انتظار نیست ...استاد حسین منزوی*

شب راتا صــــــبحمهمان کوچه های بارانیخواهم بودو برگ برگ دفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط