آیدل من پارت ۱۵
ی لیوان آب ریختم واسش و دادم دستش
شوگا: میدونم کار تو نیست بخور زیاد نگران نباش
لیوانو ازم گرفت و با بغض لب زد
ا.ت: اگه.. اگه بخاطر من مجبور به ترک گروه شی چی؟ شوگا من تازه میخاستم استایلیستت شم همش بخاطر منه منو ببخش
ی لبخند زدم و از آشپزخونه رفتم بیرون
شوگا: میرم بخابم
جیمین: شوگا ما نگرانتیم چطور میخای بری بخابی؟؟
جوابشو ندادم و رفتم توی اتاقم
"ویو ا.ت"
بالاخره اشکام بند اومدن پسرا هم گفتن چون تاریکه جایی نرم و امشبو اونجا بمونم
همشون رفتن سمت اتاقاشون که نامجون اومد سمتم
نامجون: میرم توی اتاق جین.. میتونی از اتاق من استفاده کنه
بعدش اشاره کرد سمت اتاقش که رو به روی اتاق شوگا بود
ا.ت: نامجون بابت اتفاقاتی که افتاد واقعا متاسفم
نامجون: تقصیر شوگا بود.. اول اون شروع کرد
ا.ت: ولی ما دو تامون مست بودیم
نامجون: خیلی خب ذهنتو خالی کن و برو بخاب شب بخیر
ا.ت: شب تو هم بخیر
رفتم سمت سرویس و ی نگاه به آیینه کردم
ا.ت: یاا چرا انقد گریه کردی دختر؟؟ صورتت پف کرده.. آب یخو به صورتم زدم و رفتم سمت اتاف نامجون
تا خاستم درو باز کنم صدای عربده های شوگا توی گوشم پیچید واسه همین با ترس و بدون در زدن در اتاقو باز کردم
داشت خاب میدید و کلی عرق کرده بود تا خاستم پتو رو بکشم روش یهو دستمو گرفت
شوگا: نرو.. از پیشم نرو من.. من میترسم
چشماش بسته بود اما یهو بازشون کردو بدون اینکه به چهرم نگاه کنه بغلم کردو گریه کرد
ا.ت: هیش هیش آروم باش همش خاب بود.. بگو ببینم چه کابوسی دیدی؟؟
شوگا: ی ساسنگ بود.. اون همون دختری بود که این همه سال توی خونم زندگی کرد اون.. اون منو با چاقو تهدید کرد من.. من میترسم
ا.ت: همش خاب بود
یهو برگشت منو نگاه کرد وقتی دید ا.ت هستم هلم داد
شوگا: یا.. تو.. تو..
ا.ت: معذرت میخام بخاطر من این همه سختی کشیدی و کلی استرس داشتی حتی این کابوس.. احساس میکنم بخاطر من این کابوس رو دیدی واقعا معذرت میخام
دستشو تو موهاش کشید و خمار نگام کرد
شوگا: واقعا متاسفی؟
با تعجب نگاش کردم
ا.ت: معلومه که متاسفم
شوگا: پس ی کاری کن
با تعجب نگاش کردم و ترسیده لب زدم
ا.ت: چه.. چه کاری؟
شوگا: باهام ازدواج کن
#آیدل_من
خماریییییی✨🗿
#𝒑𝒂𝒓𝒕_۱۵
شوگا: میدونم کار تو نیست بخور زیاد نگران نباش
لیوانو ازم گرفت و با بغض لب زد
ا.ت: اگه.. اگه بخاطر من مجبور به ترک گروه شی چی؟ شوگا من تازه میخاستم استایلیستت شم همش بخاطر منه منو ببخش
ی لبخند زدم و از آشپزخونه رفتم بیرون
شوگا: میرم بخابم
جیمین: شوگا ما نگرانتیم چطور میخای بری بخابی؟؟
جوابشو ندادم و رفتم توی اتاقم
"ویو ا.ت"
بالاخره اشکام بند اومدن پسرا هم گفتن چون تاریکه جایی نرم و امشبو اونجا بمونم
همشون رفتن سمت اتاقاشون که نامجون اومد سمتم
نامجون: میرم توی اتاق جین.. میتونی از اتاق من استفاده کنه
بعدش اشاره کرد سمت اتاقش که رو به روی اتاق شوگا بود
ا.ت: نامجون بابت اتفاقاتی که افتاد واقعا متاسفم
نامجون: تقصیر شوگا بود.. اول اون شروع کرد
ا.ت: ولی ما دو تامون مست بودیم
نامجون: خیلی خب ذهنتو خالی کن و برو بخاب شب بخیر
ا.ت: شب تو هم بخیر
رفتم سمت سرویس و ی نگاه به آیینه کردم
ا.ت: یاا چرا انقد گریه کردی دختر؟؟ صورتت پف کرده.. آب یخو به صورتم زدم و رفتم سمت اتاف نامجون
تا خاستم درو باز کنم صدای عربده های شوگا توی گوشم پیچید واسه همین با ترس و بدون در زدن در اتاقو باز کردم
داشت خاب میدید و کلی عرق کرده بود تا خاستم پتو رو بکشم روش یهو دستمو گرفت
شوگا: نرو.. از پیشم نرو من.. من میترسم
چشماش بسته بود اما یهو بازشون کردو بدون اینکه به چهرم نگاه کنه بغلم کردو گریه کرد
ا.ت: هیش هیش آروم باش همش خاب بود.. بگو ببینم چه کابوسی دیدی؟؟
شوگا: ی ساسنگ بود.. اون همون دختری بود که این همه سال توی خونم زندگی کرد اون.. اون منو با چاقو تهدید کرد من.. من میترسم
ا.ت: همش خاب بود
یهو برگشت منو نگاه کرد وقتی دید ا.ت هستم هلم داد
شوگا: یا.. تو.. تو..
ا.ت: معذرت میخام بخاطر من این همه سختی کشیدی و کلی استرس داشتی حتی این کابوس.. احساس میکنم بخاطر من این کابوس رو دیدی واقعا معذرت میخام
دستشو تو موهاش کشید و خمار نگام کرد
شوگا: واقعا متاسفی؟
با تعجب نگاش کردم
ا.ت: معلومه که متاسفم
شوگا: پس ی کاری کن
با تعجب نگاش کردم و ترسیده لب زدم
ا.ت: چه.. چه کاری؟
شوگا: باهام ازدواج کن
#آیدل_من
خماریییییی✨🗿
#𝒑𝒂𝒓𝒕_۱۵
۳.۰k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱