فیک : عزرائیل
پارت [۳]
کوک رفت سمت ا.ت و کتشو در ورد پیچید دور پای ا.ت *خدایی فکر کردی چی میخواب بگم برو عمو ما ازین نویسنده ها نیستیم😂🤏*
ویو ا.ت
ترسیده بودم نمیدونستم داره چکار میکنه فقط اینو میدونستم که صدا زنگ اومد پس فرصت خوبیه برا فرار
ا.ت :ا....ارباب
کوک: ها چی میخوای
ا.ت: من میرم درو باز کنم ببخشید مزاحمتون شدم
سریع از اتاق در اومدم وایییی قلبم من روش کراشم خداااا خیلی جذابه وایییی قلبم داره تایید میکنه یعنی من عاشقشم واییی مگه میشه نباشم آخه اون خ...........
آجوما: ا.تتتتتتتتتتتتت*عربده*
دختره ی هرزه مگه نمیبینی که دارن در میزنن
ا.ت : ببخشید
رفتم درو وا کردم که یه دختره ی خیلی هرره که لباسش انقدر باز بود نصف سینه هاش پریده بود بیرون میخواستم ضایع نکنم گفتم : بفرمایید داخل ارباب جئون تو اتاقشون هستن
لینا: گمشو هرزه خیابونی*نگاه چندش*
ویو کوک
داشتم پرونده چک میکردم یهو لینا اومد داخل واییی خروس بی محل
کوک: لینا اینجا چکار میکنی*سرد*
لینا اومد لبتابو بست و نشست رو پام یهو یه نفر در زد ا.ت بود ولی وقتی اومد یه ور صورتش قرمز بود و چشماش خیس و قرمز از اشک متعجب پرسیدم
کوک: ا.ت چیشده
ا.ت سریع از اتاق رفت بیرون و خواستم برم دنبالش که دیدم داره حرف میزنه ایستادم حرفاشو بشنوم
ویو ا.ت
آخه من چرا عاشقش شدم اون زن داره چرا باید دوسش داشته باشم تازه زنش هم از اونایی که وحشین چقدر محکم هم زد تو گوشم قرمز شد وایی ولی من عاشق ارباب شدم اینو چکار کنم *همه ی اینا رو کوک شنید*
پشت سرم رو دیدم که یهو................
بچها دیگه شرط نداریم راستشو بگم دیگه شرط نمیزارم خب تا پارت بعدی فعلااااا
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.