عشق رمانتیک من
عشق رمانتیک من
❤😎پارت ۳۲
جی: کجا بریم دخترا
لارا:بریم اول رستوران ی چیزی بخوریم من گوشنمه
هینا: منم
ویو جی
راه افتادیم و رسیدیم یه میز و انتخاب کردیم و نشستیم و سفارش دادیم مشغول خوردن بودیم که هانیل پرسید
هانیل: خب تعريف کن ببینم این ۱۰ سال اخیر چه کارایی کردی مارو که از یاد نبردی؟
لارا: مگه میشه ببرم والا درگیر پروژه بودم یه شرکت طراحی لباس دارم و الان به اوج رسیده، کارا رو به گروه سپردم تا خودم بتونم یه استراحتی بکنم
هینا: عالی
لارا: شما مشغول به چه کاری هستید
هانیل: من یه شرکت طراحی خانه دارم و الان رو به پیشرفتای بالاتره
هینا: منم براش طراحی میکنم و هم روانشناسم
لارا: اووو 👏👏خب جی تو چی
جی: من یه شرکت سرمایه گذاری دارم آلبالو کوچولو
لارا: (خنده)
خب غذاشون تموم شد رفتند تو ماشین و به سمت خونه جی
ویو داخل
رفتند داخل که گوشیه هینا زنگ خورد
ویو هینا
گوشیمو از تو کیفم درآوردم که عه جونکوکه (میزان اهمیتش به اینکه کوک بود و بری قراره جر بخوری بدبخت) جواب دادم و گفتم
هینا: الو؟
جونکوک: کجایی؟ (عصبانی)
هینا: به تو چه ( از جونش سیر شده)
جونکوک: بگوو
هینا: با هانیل و دوستم قرار گذاشتیم چطوری؟
که یهو جی گفت
جی : خب بچه ها چی کار کنیم
لارا: نمیدونم میخواین جرعت حقیقت بازی کنیم تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه همینه
هانیل: آره بکنیم حال میده
جونکوک: که با دوستتی آره؟ صدای اون پسره ی عوضی میاد که
هینا: درست حرف بزن گفتم با دوستم اسم نپرسیدی ازم که بگم
جونکوک: الان میام...
هینا: به خودت زحمت نده ما خونه بیا تا فردا نیستیم
جونکوک: که اینطور
هینا: بله همینطوره
که از اونور هانیل هم اومد و گفت
هانیل: هینا بدو دیگه میخوایم شروع کنیم
قطع کردم و رفتم پیش بچه ها دور تا دور نشستیم که یهو...
(خماری چیزه بدیست🥲)
❤😎پارت ۳۲
جی: کجا بریم دخترا
لارا:بریم اول رستوران ی چیزی بخوریم من گوشنمه
هینا: منم
ویو جی
راه افتادیم و رسیدیم یه میز و انتخاب کردیم و نشستیم و سفارش دادیم مشغول خوردن بودیم که هانیل پرسید
هانیل: خب تعريف کن ببینم این ۱۰ سال اخیر چه کارایی کردی مارو که از یاد نبردی؟
لارا: مگه میشه ببرم والا درگیر پروژه بودم یه شرکت طراحی لباس دارم و الان به اوج رسیده، کارا رو به گروه سپردم تا خودم بتونم یه استراحتی بکنم
هینا: عالی
لارا: شما مشغول به چه کاری هستید
هانیل: من یه شرکت طراحی خانه دارم و الان رو به پیشرفتای بالاتره
هینا: منم براش طراحی میکنم و هم روانشناسم
لارا: اووو 👏👏خب جی تو چی
جی: من یه شرکت سرمایه گذاری دارم آلبالو کوچولو
لارا: (خنده)
خب غذاشون تموم شد رفتند تو ماشین و به سمت خونه جی
ویو داخل
رفتند داخل که گوشیه هینا زنگ خورد
ویو هینا
گوشیمو از تو کیفم درآوردم که عه جونکوکه (میزان اهمیتش به اینکه کوک بود و بری قراره جر بخوری بدبخت) جواب دادم و گفتم
هینا: الو؟
جونکوک: کجایی؟ (عصبانی)
هینا: به تو چه ( از جونش سیر شده)
جونکوک: بگوو
هینا: با هانیل و دوستم قرار گذاشتیم چطوری؟
که یهو جی گفت
جی : خب بچه ها چی کار کنیم
لارا: نمیدونم میخواین جرعت حقیقت بازی کنیم تنها چیزی که الان به ذهنم میرسه همینه
هانیل: آره بکنیم حال میده
جونکوک: که با دوستتی آره؟ صدای اون پسره ی عوضی میاد که
هینا: درست حرف بزن گفتم با دوستم اسم نپرسیدی ازم که بگم
جونکوک: الان میام...
هینا: به خودت زحمت نده ما خونه بیا تا فردا نیستیم
جونکوک: که اینطور
هینا: بله همینطوره
که از اونور هانیل هم اومد و گفت
هانیل: هینا بدو دیگه میخوایم شروع کنیم
قطع کردم و رفتم پیش بچه ها دور تا دور نشستیم که یهو...
(خماری چیزه بدیست🥲)
- ۸.۲k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط