عشق رمانتیک من
عشق رمانتیک من
❤😎پارت ۳۳
که یهو زنگ در خورد جی رفت باز کنه
هانیل: کی بود؟
هینا: جونکوک
لارا: جونکوک کیه؟
هینا: اوو داستانش مفصله
( اینجا یه توضیح کوچیک بدم هینا درواقع تو پرورشگاه از اول نبوده یه شرکت داشتن خانواده اش همانطور که میدونید طی یه حادثه مردن و قبل از مرگشون ارثشونو به هینا اهدا کردن ولی هینا خبر نداره و بعد فوت مادر پدرش با همه ی این اتفاقات کنار اومده و تصمیم گرفته روانشناس بشه وقتی با کوک آشنا شد و همین)
ویو هینا
جی با یه پسره دیگه پشت سرش اومدن داخل
جی: دخترا این رفیقم جکسونه امشب همراهیمون میکنه
دخترا: باشه (لبخند)
بعد زمانی کوتاه جکسون و دخترا بیشتر آشنا شدن و نوبت بازی شد
جی: منو لارا بریم یه چیزایی برای خوردن بیاریم
با هم رفتند تو آشپزخونه و بقیه هم درحال صحبت بودند
جی: راستش لارا من از هینا خوشم میاد
لارا: واقعا از کی؟
جی: از همون بچگیمون
لارا: اوومایگاد حالا خودش میدونه؟
جی: نه نمیدونه میشه امشب یه کاری کنی بهم یکم نزدیک بشیم؟
لارا: اوکی ولی تصمیم داری بهش اعتراف کنی؟
جی: نه فعلا آماده نیستم
لارا: اشکالی نداره کمکت میکنم
جی: جدی؟ ممنون خب بریم تا شک نکردن
هانیل: خب یه بازی دیگه هم میکنیم
لارا: چی؟
هانیل: یه دستمال میزاریم دهنمون نفر بعدی باید از تو دهنش برداره با لبش تو گوگل زدم به نظر جالب بود
خب اول هانیل گذاشت لارا از ما بین لباش نیمی از دستمالو کند و رو به هینا شد
ویو هینا
از شانس گوهم یه ذره اش کنده شد و نفر بعدی جی بود صورتمو گرفتم سمتش مطمئن نبودم ولی هانیل کنار گوشم گفت
هانیل: اشکال نداره بازیه آروم ریلکس کن
موقع برداشتن یه ذره از لباش خورد بهم و خجالت کشیدم که خندش گرفت و همینطور رفتیم و رفتیم تا نوبت جرعت حقیقت شد
❤😎پارت ۳۳
که یهو زنگ در خورد جی رفت باز کنه
هانیل: کی بود؟
هینا: جونکوک
لارا: جونکوک کیه؟
هینا: اوو داستانش مفصله
( اینجا یه توضیح کوچیک بدم هینا درواقع تو پرورشگاه از اول نبوده یه شرکت داشتن خانواده اش همانطور که میدونید طی یه حادثه مردن و قبل از مرگشون ارثشونو به هینا اهدا کردن ولی هینا خبر نداره و بعد فوت مادر پدرش با همه ی این اتفاقات کنار اومده و تصمیم گرفته روانشناس بشه وقتی با کوک آشنا شد و همین)
ویو هینا
جی با یه پسره دیگه پشت سرش اومدن داخل
جی: دخترا این رفیقم جکسونه امشب همراهیمون میکنه
دخترا: باشه (لبخند)
بعد زمانی کوتاه جکسون و دخترا بیشتر آشنا شدن و نوبت بازی شد
جی: منو لارا بریم یه چیزایی برای خوردن بیاریم
با هم رفتند تو آشپزخونه و بقیه هم درحال صحبت بودند
جی: راستش لارا من از هینا خوشم میاد
لارا: واقعا از کی؟
جی: از همون بچگیمون
لارا: اوومایگاد حالا خودش میدونه؟
جی: نه نمیدونه میشه امشب یه کاری کنی بهم یکم نزدیک بشیم؟
لارا: اوکی ولی تصمیم داری بهش اعتراف کنی؟
جی: نه فعلا آماده نیستم
لارا: اشکالی نداره کمکت میکنم
جی: جدی؟ ممنون خب بریم تا شک نکردن
هانیل: خب یه بازی دیگه هم میکنیم
لارا: چی؟
هانیل: یه دستمال میزاریم دهنمون نفر بعدی باید از تو دهنش برداره با لبش تو گوگل زدم به نظر جالب بود
خب اول هانیل گذاشت لارا از ما بین لباش نیمی از دستمالو کند و رو به هینا شد
ویو هینا
از شانس گوهم یه ذره اش کنده شد و نفر بعدی جی بود صورتمو گرفتم سمتش مطمئن نبودم ولی هانیل کنار گوشم گفت
هانیل: اشکال نداره بازیه آروم ریلکس کن
موقع برداشتن یه ذره از لباش خورد بهم و خجالت کشیدم که خندش گرفت و همینطور رفتیم و رفتیم تا نوبت جرعت حقیقت شد
- ۷.۵k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط