Pt17
{از زبان ا/ت} بعد از اینکه نامجون حرف زدم خیلی خوشحال بودم قراره ی هفته پیش مامان بابام بمونم خادااااااا ولی یونگی کسل بود ی جور بود انگار پی دی نیم مرده بود منم تصمیم گرفتم برا اینکه زیاد تو قیافت نباشه ی برنامه دقیق بریزم ک حوصلش سر نره رفتیم پایین سر سفره ۳ تا دونه گوجه خورد کردم کتری هم گذاشتم ی چایی بخورین پدرامم نون کیثه فریز خرید {از زبان یونگی} رفتیم سر سفره نشستیم چشم افتاد ب عباس اقا ک ی چشش کبود شده بود( بادمجون) [اعظم خانم حالشو جا اورده] ا/ت: میخوام ی خبری بدم اعظم خانم: چند روز راه؟ ا/ت: ها؟ اعظم خانم: تا بوتاکس چقد راه؟ پدرام پق خنده زد اعظم خانم:کوففف پسره ایکبیری پدرام: مامان جان بوتاکس مال صورته اعظم خانم: نخیر بی سواد اسم یکی از دهاتای کره یونگی:😐 ا/ت: منظورت بوسان اعظم خانم ها همون ا/ت: ..... اعظم خانم: بنزین کره لیتری چنده؟ صرف دارع ادم سالی دوبار بره بیاد ا/ت: مامان نگو ک اونموقع ما داشتیم حرف میزدنیم پشت در بودی اعظم خانم: دقیقا مغز فندوقت برا اولین بار خوب کار کرد پدرام: چی شده؟ اعظم خانم: میخوان تا ی هفته اینجا بمونن پدرام: جنگ شروع شد
۸.۶k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.