شب

شب
ویو کلارا
از خواب بیدار شدم و رفتم حموم مامانی بهم یاد داده بود تنهایی حموم کنم امروز پنج سالم شد اگه پیش مامان و بابا بودم یه جشن بزرگ می‌گرفتیم مثل قبلنا سریع اومدم بیرون و موهامو خشک کردم آروم رفتم طبقه پایین و پشت یه ستون قایم شدم تهیونگ و یه مرده خوشگل داشتن حرف میزدن که یهو اون مرده برگشت سمت من و منو دید سریع بدو بدو رفتم سمت پله ها که تهیونگ داد زد
+ پرنسس بیا اینجا
با ترس برگشتم و رفتم پایین که تهیونگ منو اون مرده رو روبه روی هم قرار داد و گفت
+ جین این دختر قشنگ من
=من دختر شما نیس...
که با نیشگونی که از پام گرفته شد از درد چشمام و فشار دادم
=ببخشید
°تهیونگ آنقدر خشن نباش... کوچولو من جین هستم
=ولی چرا با آقای دزد دوستی
+ کلارااا
°ولش کن ته...کوچولو تهیونگ اونقدرام بد نیست
=اون منو از خانوادم جدا کرد چطور میتونی بگی خوبه بغض
+ کلارا همین الان برو تو اتاقت
بدو بدو رفت تو اتاقش
دیدگاه ها (۱۰)

برای پارت بعد فالو کنید https://wisgoon.com/hlialvi31 تا ۱۲۰...

°مطمئنی این ۴ سالشه + پنج سالشه°تهیونگ چجوری دلت اومد؟+ آت م...

+دروغ گفتن ممنوعه=دروغ نمی‌گم+باشه..تولدتهآروم و ناراحت سرشو...

ویو تهیونگ =ببخشید حواسم نبود + باشه...دیگه تکرار نشه بیا پا...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۷#ویو ات بدو بدو بدو همینجوریش هم دیر ...

زور عشق پارت ۸

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۴ساعت کاریم تمام شده بود رفتم سوار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط