part50
#part50
#رها
نفس عمیقی کشیدم و به در ورودی شرکت نگاه کردم، یک هفته از اون روزی که خونه طاها بودم میگذره، نمیدونم چرا ولی تصمیم گرفتم استعفا بدم، از اون روز به بعد یه حس خیلی مضخرفی همهاش گریبان گیرم شده بود و نمیتونستم طاها رو ببینم و وقتی میدیدمش ناخوداگاه عصبی میشدم، وارد شرکت شدم یه راست به سمت کافه رفتم، به محض اینکه پامو گذاشتن داخل کافه نگاهم افتاد فریال و نیاز که داشتن باهم دعوا میکردن و ترانه که خیلی بیحوصله به اون دوتا نگاه میکرد.
فریال- بسه نیاز، بهت گفتم امروز باید این غذا رو درست کنی بگو چشم.
نیاز بلند تر از فریال داد زد :
نیاز- هو دور بَرت نداره هنوز یه هفته نشده با شکیب رل زدی اینجا فاز رییس برداشتی، وقتی میگم غذای امروز مرغ یعنی مرغ من به جز مرغ هیچ چیز دیگهای درست نمیکنم.
فریال- درست صحبت کنا میدونی که با یه اشاره میتونم از اینجا پرتت کنم بیرون.
نیاز- بخواب بابا هنوز دو روز نی رل زده فاز میگیره برا من.
با خنده سری از تاسف تکون دادم و رفتم سمتشون و گفتم :
رها- چخبرتونه صداتون کل شرکت و برداشته.
همزمان سر سهتاشون برگشت سمت من، ترانه با ذوق اومد طرفم و محکم بغلم کرد و گفت :
ترانه- وای رها بیشعور ولم برات تنگ شده بود عوضی...
ازم جدا شد و ادامه داد :
ترانه- چرا یه هفته نیومدی؟! میدونی طاها چقدر تو این هفته سگ بود؟! پاچه هممونو گرفت.
با اومدن اسم طاها لبخند رو لبم ماسید، ترانه که قیافهام رو دید مشکوک گفت :
ترانه- چیشده رها؟ اتفاقی افتاده؟
کوله پشتیم رو گذاشتن رو پیشخوان و نشستم رو صندلی و گفتم :
رها- راستش، راستش من اومدم استعفا بدم.
ترانه و فریال و نیاز همزمان با صدای بلندی گفتن :
نیاز- اومدی چیکار کنی؟!
فریال- چی گفتی؟!
ترانه- چی میگی رها؟! خوبی؟!
کلافه گفتم :
رها- بابا یواش کر شدم، یکی یکی...
مکثی کردم و چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
رها- راستش، بین من و طاها یه اتفاقی افتاده.
ترانه کنجکاو خودشو کشید جلو و گفت :
ترانه- چه اتفاقی؟!
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و گفتم :
رها- روزی که رفته بودم خونه طاها، جمعه هفته گذشته نمیدونم یادتونه یا نه؟ ولی اون شب طاها من و، من و بوسید.
ترانه دستشو گذاشت رو دهنش و گفت :
ترانه- وای شوخی میکنی؟ بهت گفت دوست داره؟
سری به نشونه منفی تکون دادم که پکر شد و گفت :
ترانه- پس چی؟ فقط بوست کرد؟
رها- آره، راستش وقتی داشت من رو میبوسید یه حس بدی داشتم، حالم خیلی بد شد و تمام این هفته ترجیح دادم ازش دور باشم و تصمیم گرفتم کلا نباشم و استعفا بدم.
ترانه با تعجب و ناراحتی گفت :
ترانه- ولی رها، تو طاها رو دوست داری چرا اینجوری میکنی؟ چرا حس بد گرفتی؟ قاعدتا تو باید از اون بوسه خوشحال میشدی این بوسه، یه جورایی معنی دوست داشتن داشته شاید هوم؟
کلافه دستی به صورتم کشیدم و گفتم :
رها- نمیدونم ترانه، نمیدونم واقعا کلافه شدم نمیدونم چرا حس بدی گرفتم، راستش حس کردم داشت فقط هوسش رو رفع میکرد.
نیاز سریع رو کرد سمتم و با تندی گفت :
نیاز- ولی فکر میکنم دیگه کل شرکت اینو فهمیدن که طاها آدم هوس بازی نیست، درضمن عشقی که طاها به تو داره از صد کیلو متری داد میزنه پس به این عشق پاک نگو هوس!
متعجب بهش نگاه کردیم، چرا یهو عصبی شد؟!
فریال- بیا رها رو قورت بده.
نیاز چپ چپ به فریال نگاه کرد و چیزی نگفت.
از روی صندلی بلند شدم و درحالی که کوله پشتیم رو برمیداشتم لب زدم :
رها- دیگه هرچی بیخیال مهم نیست، من تصمیمم رو گرفتم میخوام استعفا بدم.
به سمت در کافه قدم برداشتم و رو به بچه ها گفتم :
رها- وقتی نامه استعفام رو داد به طاها میام پیشتون منتظرم باشید.
بچه های سری تکون دادن و برگشتم به سمت که برگشتنم همانا و برخورد با کسی که جلو بود همانا، آخی گفتم و یه قدم عقب رفتم و زل زدم به طاها که با اخم نگاهم میکرد، گندت بزنن اه حتما باید الان جلوم سبز میشد؟
با عصبانیت گفت :
طاها- معلومه یک هفتهاس کجایی؟! نه تلفنت رو جواب میدی نه چیزی، میدونی چقدر نگران شدم؟
اخمی کردم و درحالی که زل زده بودم به زمین گفتم :
رها- من دلیلی برای جواب پس دادن به شما نمیبینم الانم اگر اومدم فقط بخاطر اینه که استعفا بدم.
خنده هیستریکی سر داد و گفت :
طاها- استعفا؟! با خودت چه فکر کردی؟ حتی اگر بخوای استعفا بدی من قبول نمیکنم...
رو کرد سمت ترانه و گفت :
طاها- همین الان همرو جمع کن اتاق جلسات...
رو به من ادامه داد :
طاها- توام میای.
خواستم اعتراض کنم که رفت، نمیفهمم بزور استخدام کرد الانم نمیزاره استعفا بدم؟
#عشق_پر_دردسر
#رها
نفس عمیقی کشیدم و به در ورودی شرکت نگاه کردم، یک هفته از اون روزی که خونه طاها بودم میگذره، نمیدونم چرا ولی تصمیم گرفتم استعفا بدم، از اون روز به بعد یه حس خیلی مضخرفی همهاش گریبان گیرم شده بود و نمیتونستم طاها رو ببینم و وقتی میدیدمش ناخوداگاه عصبی میشدم، وارد شرکت شدم یه راست به سمت کافه رفتم، به محض اینکه پامو گذاشتن داخل کافه نگاهم افتاد فریال و نیاز که داشتن باهم دعوا میکردن و ترانه که خیلی بیحوصله به اون دوتا نگاه میکرد.
فریال- بسه نیاز، بهت گفتم امروز باید این غذا رو درست کنی بگو چشم.
نیاز بلند تر از فریال داد زد :
نیاز- هو دور بَرت نداره هنوز یه هفته نشده با شکیب رل زدی اینجا فاز رییس برداشتی، وقتی میگم غذای امروز مرغ یعنی مرغ من به جز مرغ هیچ چیز دیگهای درست نمیکنم.
فریال- درست صحبت کنا میدونی که با یه اشاره میتونم از اینجا پرتت کنم بیرون.
نیاز- بخواب بابا هنوز دو روز نی رل زده فاز میگیره برا من.
با خنده سری از تاسف تکون دادم و رفتم سمتشون و گفتم :
رها- چخبرتونه صداتون کل شرکت و برداشته.
همزمان سر سهتاشون برگشت سمت من، ترانه با ذوق اومد طرفم و محکم بغلم کرد و گفت :
ترانه- وای رها بیشعور ولم برات تنگ شده بود عوضی...
ازم جدا شد و ادامه داد :
ترانه- چرا یه هفته نیومدی؟! میدونی طاها چقدر تو این هفته سگ بود؟! پاچه هممونو گرفت.
با اومدن اسم طاها لبخند رو لبم ماسید، ترانه که قیافهام رو دید مشکوک گفت :
ترانه- چیشده رها؟ اتفاقی افتاده؟
کوله پشتیم رو گذاشتن رو پیشخوان و نشستم رو صندلی و گفتم :
رها- راستش، راستش من اومدم استعفا بدم.
ترانه و فریال و نیاز همزمان با صدای بلندی گفتن :
نیاز- اومدی چیکار کنی؟!
فریال- چی گفتی؟!
ترانه- چی میگی رها؟! خوبی؟!
کلافه گفتم :
رها- بابا یواش کر شدم، یکی یکی...
مکثی کردم و چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
رها- راستش، بین من و طاها یه اتفاقی افتاده.
ترانه کنجکاو خودشو کشید جلو و گفت :
ترانه- چه اتفاقی؟!
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و گفتم :
رها- روزی که رفته بودم خونه طاها، جمعه هفته گذشته نمیدونم یادتونه یا نه؟ ولی اون شب طاها من و، من و بوسید.
ترانه دستشو گذاشت رو دهنش و گفت :
ترانه- وای شوخی میکنی؟ بهت گفت دوست داره؟
سری به نشونه منفی تکون دادم که پکر شد و گفت :
ترانه- پس چی؟ فقط بوست کرد؟
رها- آره، راستش وقتی داشت من رو میبوسید یه حس بدی داشتم، حالم خیلی بد شد و تمام این هفته ترجیح دادم ازش دور باشم و تصمیم گرفتم کلا نباشم و استعفا بدم.
ترانه با تعجب و ناراحتی گفت :
ترانه- ولی رها، تو طاها رو دوست داری چرا اینجوری میکنی؟ چرا حس بد گرفتی؟ قاعدتا تو باید از اون بوسه خوشحال میشدی این بوسه، یه جورایی معنی دوست داشتن داشته شاید هوم؟
کلافه دستی به صورتم کشیدم و گفتم :
رها- نمیدونم ترانه، نمیدونم واقعا کلافه شدم نمیدونم چرا حس بدی گرفتم، راستش حس کردم داشت فقط هوسش رو رفع میکرد.
نیاز سریع رو کرد سمتم و با تندی گفت :
نیاز- ولی فکر میکنم دیگه کل شرکت اینو فهمیدن که طاها آدم هوس بازی نیست، درضمن عشقی که طاها به تو داره از صد کیلو متری داد میزنه پس به این عشق پاک نگو هوس!
متعجب بهش نگاه کردیم، چرا یهو عصبی شد؟!
فریال- بیا رها رو قورت بده.
نیاز چپ چپ به فریال نگاه کرد و چیزی نگفت.
از روی صندلی بلند شدم و درحالی که کوله پشتیم رو برمیداشتم لب زدم :
رها- دیگه هرچی بیخیال مهم نیست، من تصمیمم رو گرفتم میخوام استعفا بدم.
به سمت در کافه قدم برداشتم و رو به بچه ها گفتم :
رها- وقتی نامه استعفام رو داد به طاها میام پیشتون منتظرم باشید.
بچه های سری تکون دادن و برگشتم به سمت که برگشتنم همانا و برخورد با کسی که جلو بود همانا، آخی گفتم و یه قدم عقب رفتم و زل زدم به طاها که با اخم نگاهم میکرد، گندت بزنن اه حتما باید الان جلوم سبز میشد؟
با عصبانیت گفت :
طاها- معلومه یک هفتهاس کجایی؟! نه تلفنت رو جواب میدی نه چیزی، میدونی چقدر نگران شدم؟
اخمی کردم و درحالی که زل زده بودم به زمین گفتم :
رها- من دلیلی برای جواب پس دادن به شما نمیبینم الانم اگر اومدم فقط بخاطر اینه که استعفا بدم.
خنده هیستریکی سر داد و گفت :
طاها- استعفا؟! با خودت چه فکر کردی؟ حتی اگر بخوای استعفا بدی من قبول نمیکنم...
رو کرد سمت ترانه و گفت :
طاها- همین الان همرو جمع کن اتاق جلسات...
رو به من ادامه داد :
طاها- توام میای.
خواستم اعتراض کنم که رفت، نمیفهمم بزور استخدام کرد الانم نمیزاره استعفا بدم؟
#عشق_پر_دردسر
۲۲.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.