part48
#part48
#رها
چمدونم رو گرفتم دستم و درحالی که از ماشین خارج میشدم رو به طاها گفتم :
رها- دستت درد نکنه، خیلی خوش گذشت بازم ببخشید مزاحمت شدم.
لبخندی زد و گفت :
طاها- نه بابا مزاحم چیه مراحمی.
ترانه با نیش باز شیطون گفت :
ترانه- تو از هر مراحمی مراحم تری خواهرم نگران نباش.
نیشگونی از بازوش گرفتم و با لبخند مسخرهای برگشتم سمت طاها و ازش خدافظی کردم، به سمت در خونه رفتم و کلید رو انداختم بعداز باز کردن در رفتم داخل و منتظر شدم ترانه هم بیاد داخل و بعد در رو بستم و وارد خونه شدم، با خستگی فراوان همونطور که سمت اتاقم میرفتم رو به ترانه گفتم :
رها- ترانه من میرم دوش بگیرم.
ترانه- باشه تا تو بیای منم یه چیز حاضر میکنم بخوریم.
باشهای گفتم و لباسام رو درآوردم و وارد حموم شدم، آب داغ رو باز کردم و رفتم زیر دوش، شامپوم رو برداشتم و یکم ریختم رو موهام و درحالی که موهام رو میشستم زل زدم به چهره خودم تو آینه و گفتم :
رها- یعنی طاها من و دوست داره؟! اصلا با وجود اون همه دختر داف و خوشگل چرا باید از من خوشش بیاد؟! نکنه از من سواستفاده کنه؟
دست از شستن موهام کشیدم و درحالی ته به چهره خودم تو آینه زل زده بودم گفتم :
رها- اگر اینطوری باشه که من نابود میشم!
دوباره ادامه دادم به شستن موهام و گفتم :
رها- نه رها این فکرای منفی رو از خودت دور کن و فقط به این فکر کن که طاها دوست داره! آره طاها دوستم داره، تازه خودش کنار دریا داشت بهم میگفت ولی آیدا سلیطه نذاشت، آره بابا طاها من و دوست داره.
با صدای ترانه دست از حرف زدن با خودم کشیدم :
ترانه- رها تلفنت خودشو کشت زود بیا بیرون.
باشهای گفتم و سریع موهام رو شستم و بعدش بدنم رو شستم و از حموم خارج شدم، حوله رو پیچیدم دورم و رفتم سمت تلفنم که داشت زنگ میخورد، آنا بود جواب دادم زدم رو اسپیکر :
رها- بله؟
آنا- اوف رها چرا جواب نمییدی؟ سکته کردم رسیدید؟ مگه بهت نگفتم رسیدی زنگ بزن؟
درحالی که داشتم دنبال سشوار میگشتم گفتم :
رها- ببخشید تا رسیدم رفتم حموم یادم رفت.
آنا- باشه عزیزم اشکالی نداره خوش گذشت؟
رها- آره، میگم آنا کی برمیگردی؟
آنا- خداروشکر، منم ایشالا تا آخر هفته میام.
خواستم جوابش رو بدم که ترانه داد زد :
ترانه- آنا جون توروخدا زودتر بیا مردیم از بس غذای بیرون و خوردیم.
آنا خندید و گفت :
آنا- باشه عزیز دلم زود میام، خب دیگه رها سفارش نکنم هواستون به خودتون باشه من برم خدافظ.
رها- باشه خدافظ.
قطع کردم و کلافه از پیدا نکردن سشوار یه تیشرت و شلوار برداشتم و پوشیدم و از اتاق خارج شدم و ترانه روی مبل لم داده بود و داشت با گوشیش ور میرفت، لیوانی برداشتم و گرفتم زیر شیر آب و وقتی پر شد شیر آب رو بستم و آب رو یک نفس خوردم، لیوان رو گذاشتم داخل سینک و نشستم پشت میز و یه نون تست برداشتم بعداز اینکه حسابی روش شکلات صبحونه زدم مشغول خوردن شدم، چاییم رو خوردم و میز رو جمع کردم و ظرفهای کثیف رو گذاشتم داخل سینک و رفتم سمت اتاقم، دراز کشیدم رو تخت و با داد گفتم :
رها- ترانه من میخوابم.
ترانه هم مثل خودم داد زد :
ترانه- باشه خوب بخوابی.
بالشت رو گرفتم بغلم و چشمام رو بستم و طولی نکشید تا خوابم برد.
•••
متعجب گفتم :
رها- آخه چرا من؟!
طاها- رها دفعه قبلی هم با تو تونستیم یه پروژه رو به سرانجام برسونیم، ایندفعهام از تو میخوام چون واقعا دیگه به کسی اعتماد ندارم.
رها- ترانه چی پس؟ دفعه قبلی ترانههم بود.
شونهای بالا انداخت و گفت :
طاها- حتی به اونم اعتماد ندارم.
متعجب لب زدم :
رها- چرا آخه؟
طاها کلافه گفت :
طاها- رها چکار به اینکاراش داری آخه؟ فقط یه کلمه بگو هستی یا نه؟
پوفی کشیدم و گفتم :
رها- اوکی بابا هستم.
طاها لبخندی زد و گفت :
طاها- ایول میدونستم، پس امشب بیا خونه من تا باهم کاراشو بکنیم تا آخر هفته تمومش کنیم.
سری به معنی باشه تکون دادم و گفتم :
رها- اگر با من کاری نداری دیگه برم سر کارم؟
طاها- نه دیگه برو.
لبخندی بهش زدم و از اتاقش خارج شدم، هوف خدایا حالا من چجوری از ترانه مخفی کنم؟!
#عشق_پر_دردسر
#رها
چمدونم رو گرفتم دستم و درحالی که از ماشین خارج میشدم رو به طاها گفتم :
رها- دستت درد نکنه، خیلی خوش گذشت بازم ببخشید مزاحمت شدم.
لبخندی زد و گفت :
طاها- نه بابا مزاحم چیه مراحمی.
ترانه با نیش باز شیطون گفت :
ترانه- تو از هر مراحمی مراحم تری خواهرم نگران نباش.
نیشگونی از بازوش گرفتم و با لبخند مسخرهای برگشتم سمت طاها و ازش خدافظی کردم، به سمت در خونه رفتم و کلید رو انداختم بعداز باز کردن در رفتم داخل و منتظر شدم ترانه هم بیاد داخل و بعد در رو بستم و وارد خونه شدم، با خستگی فراوان همونطور که سمت اتاقم میرفتم رو به ترانه گفتم :
رها- ترانه من میرم دوش بگیرم.
ترانه- باشه تا تو بیای منم یه چیز حاضر میکنم بخوریم.
باشهای گفتم و لباسام رو درآوردم و وارد حموم شدم، آب داغ رو باز کردم و رفتم زیر دوش، شامپوم رو برداشتم و یکم ریختم رو موهام و درحالی که موهام رو میشستم زل زدم به چهره خودم تو آینه و گفتم :
رها- یعنی طاها من و دوست داره؟! اصلا با وجود اون همه دختر داف و خوشگل چرا باید از من خوشش بیاد؟! نکنه از من سواستفاده کنه؟
دست از شستن موهام کشیدم و درحالی ته به چهره خودم تو آینه زل زده بودم گفتم :
رها- اگر اینطوری باشه که من نابود میشم!
دوباره ادامه دادم به شستن موهام و گفتم :
رها- نه رها این فکرای منفی رو از خودت دور کن و فقط به این فکر کن که طاها دوست داره! آره طاها دوستم داره، تازه خودش کنار دریا داشت بهم میگفت ولی آیدا سلیطه نذاشت، آره بابا طاها من و دوست داره.
با صدای ترانه دست از حرف زدن با خودم کشیدم :
ترانه- رها تلفنت خودشو کشت زود بیا بیرون.
باشهای گفتم و سریع موهام رو شستم و بعدش بدنم رو شستم و از حموم خارج شدم، حوله رو پیچیدم دورم و رفتم سمت تلفنم که داشت زنگ میخورد، آنا بود جواب دادم زدم رو اسپیکر :
رها- بله؟
آنا- اوف رها چرا جواب نمییدی؟ سکته کردم رسیدید؟ مگه بهت نگفتم رسیدی زنگ بزن؟
درحالی که داشتم دنبال سشوار میگشتم گفتم :
رها- ببخشید تا رسیدم رفتم حموم یادم رفت.
آنا- باشه عزیزم اشکالی نداره خوش گذشت؟
رها- آره، میگم آنا کی برمیگردی؟
آنا- خداروشکر، منم ایشالا تا آخر هفته میام.
خواستم جوابش رو بدم که ترانه داد زد :
ترانه- آنا جون توروخدا زودتر بیا مردیم از بس غذای بیرون و خوردیم.
آنا خندید و گفت :
آنا- باشه عزیز دلم زود میام، خب دیگه رها سفارش نکنم هواستون به خودتون باشه من برم خدافظ.
رها- باشه خدافظ.
قطع کردم و کلافه از پیدا نکردن سشوار یه تیشرت و شلوار برداشتم و پوشیدم و از اتاق خارج شدم و ترانه روی مبل لم داده بود و داشت با گوشیش ور میرفت، لیوانی برداشتم و گرفتم زیر شیر آب و وقتی پر شد شیر آب رو بستم و آب رو یک نفس خوردم، لیوان رو گذاشتم داخل سینک و نشستم پشت میز و یه نون تست برداشتم بعداز اینکه حسابی روش شکلات صبحونه زدم مشغول خوردن شدم، چاییم رو خوردم و میز رو جمع کردم و ظرفهای کثیف رو گذاشتم داخل سینک و رفتم سمت اتاقم، دراز کشیدم رو تخت و با داد گفتم :
رها- ترانه من میخوابم.
ترانه هم مثل خودم داد زد :
ترانه- باشه خوب بخوابی.
بالشت رو گرفتم بغلم و چشمام رو بستم و طولی نکشید تا خوابم برد.
•••
متعجب گفتم :
رها- آخه چرا من؟!
طاها- رها دفعه قبلی هم با تو تونستیم یه پروژه رو به سرانجام برسونیم، ایندفعهام از تو میخوام چون واقعا دیگه به کسی اعتماد ندارم.
رها- ترانه چی پس؟ دفعه قبلی ترانههم بود.
شونهای بالا انداخت و گفت :
طاها- حتی به اونم اعتماد ندارم.
متعجب لب زدم :
رها- چرا آخه؟
طاها کلافه گفت :
طاها- رها چکار به اینکاراش داری آخه؟ فقط یه کلمه بگو هستی یا نه؟
پوفی کشیدم و گفتم :
رها- اوکی بابا هستم.
طاها لبخندی زد و گفت :
طاها- ایول میدونستم، پس امشب بیا خونه من تا باهم کاراشو بکنیم تا آخر هفته تمومش کنیم.
سری به معنی باشه تکون دادم و گفتم :
رها- اگر با من کاری نداری دیگه برم سر کارم؟
طاها- نه دیگه برو.
لبخندی بهش زدم و از اتاقش خارج شدم، هوف خدایا حالا من چجوری از ترانه مخفی کنم؟!
#عشق_پر_دردسر
۳۴.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.