بچه که هستیم
بچه که هستیم
از شب میترسیم
به خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…
بزرگ که می شویم
باز هم از شب میترسیم
اما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!
از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان را
می بندیم بر سرمان آوار می شوند
به گلویمان می چسبند و راه نفسمان را بند
می آورند…
از فکر و خیال آدمهایی که روزهای زیادی دوستشان داشتیم و حالا هر شب یادشان جانمان را می گیرد
از رفتن های کشنده میترسیم…
از فراموش نکردن های مرگ آور!
از شب میترسیم
به خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…
بزرگ که می شویم
باز هم از شب میترسیم
اما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!
از خاطراتی می ترسیم که تا چشمانمان را
می بندیم بر سرمان آوار می شوند
به گلویمان می چسبند و راه نفسمان را بند
می آورند…
از فکر و خیال آدمهایی که روزهای زیادی دوستشان داشتیم و حالا هر شب یادشان جانمان را می گیرد
از رفتن های کشنده میترسیم…
از فراموش نکردن های مرگ آور!
۱۳.۴k
۰۲ دی ۱۳۹۸